بيانات در جمع 110 هزار بسيجی در روز عيد غدير 4/9/1389
امروز مجموعهى بسيج عظيم مردمى، بسيج مستضعفان در كشور ما يك حقيقت روشن و آشكار است. شما يك مجموعهاى هستيد از بوستان عظيم بسيج در كشور. اين بوستان را امام بزرگوار ما به وجود آورد و با كلمات خود و منش خود آن را آبيارى كرد. اين نهالها بحمداللَّه روزبهروز بالندهتر و مثمرتر شده است. امروز بسيج در كشور ما يك حقيقت عظيم و غيرقابل انكار و بىنظيرى است. درست است كه تبليغات دشمنان و به تبع آنها مناديان طرفدار آنها در داخل كشور سعى ميكنند بسيج را كوچك كنند، تحقير كنند و به بسيج اهانت كنند؛ اينها به خود كلام خدا هم اهانت كردند، به خود پيغمبر هم اهانت كردند. چيزى كه در باطن خود داراى عظمت و درخشندگى است، با اهانتِ اهانتكنندگان و تهمتِ تهمتزنندگان نه كوچك ميشود، نه از درخشندگى آن كاسته ميشود.
بسيج امروز در كشور ما يك حقيقت عظيم و درخشنده است؛ نمونهاى هم ديگر ندارد. شما نگاه كنيد؛ جنسيتهاى مختلف، زن و مرد، سنين مختلف، نوجوان و جوان و ميانسال و پير و كهنسال، اصناف مختلف، از دانشجو و طلبه و استاد دانشگاه و معلم مدرسه و دانشآموز و كارگر و كشاورز و بازارى و بقيهى اصناف گوناگون مؤمن در سرتاسر كشور، در بسيج عضويت دارند، شركت دارند؛ يعنى هيچ مرزى از جهت صنفى وجود ندارد، هيچ مرز جنسيتى وجود ندارد، هيچ مرز قومى و زبانى وجود ندارد. الان در همين جمع، ترك و كرد و لر و فارس و بلوچ و بقيهى اقوام ايرانى حضور دارند. در سرتاسر كشور هم همينجور است. بسيج يك مجموعهى منتظمِ سازمانيافتهى داراى هدف است، با اين گسترش و با اين تنوع و با اين كميت عظيم و با اين كيفيت ايمانى كه در مجموعههاى گوناگون، انسان نظيرش را مشاهده نميكند.
شما دلتان متعلق به بسيج است. در دنيا احزاب وجود دارند، ممكن است احزاب پرشمارى هم باشند - كه البته شمارگان و كميت يك مجموعهى ميليونىِ به اين عظمت كه در بسيج وجود دارد، در هيچ حزبى در دنيا نظير ندارد - اما همان كميتهائى هم كه در احزاب هستند، جسم آنها، زبان آنها، توانائىهاى مادى آنها متعلق به حزب است؛ معلوم نيست دلها و ايمانهاشان متعلق به آن حزب يا آن مجموعه باشد. بسيج، بسيج دلهاست؛ بسيج جانهاست؛ بسيج عواطف است؛ بسيج اعتقادات و ايمانهاست؛ و همين است كه در روز سخت به كار يك ملت مىآيد. آن روزى كه ملتها دچار مشكلات شوند، آنجا جسمها فايدهاى ندارند؛ دلها بايد در وسط ميدان باشند، بايد خطشكن باشند. آنهائى كه خطشكنى كردند، لزوماً جسمهاى نيرومندى نداشتند؛ دلها و ايمانهاى محكمى داشتند كه توانستند كوهها را بشكافند، راههاى دشوار را طى كنند، لغزشگاهها را پشت سر بگذارند و خود را به منزل برسانند. بسيج، يك چنين حقيقتى است؛ اين را بايد قدر بدانيم. اول، خود بسيجى بايد قدر بداند. همينطورى كه الان در اين ميثاقنامه شنيديم و اين جوانان عزيز از زبان بسيجيان به زبان آوردند، آنها خدا را حمد كردند، سپاس گزاشتند، براى اينكه در بسيج عضوند. حقيقتاً همين است؛ بايد خدا را شكرگزارى كرد كه توفيق بدهد انسان وارد يك چنين مجموعهاى بشود.
اهميت ديگر بسيج در اين است كه بسيج داراى يك جهت و يك بعد و متوجه يك منظور نيست. بسيج با اينكه هنر نظامى دارد و در خطوط مقدم ميدان نبرد، هر جا كه لازم بوده است، قرار گرفته و سختترين كارها را به عهده گرفته و انجام داده است، همهكاره است؛ يعنى در همهى ميدانها وقتى بسيج حضور داشته باشد، پيشرو است، پيشتاز است. امروز جوانان بسيجى ما در ميدان علم هم پيشرو و پيشتازند. اساتيد بسيجى ما هم در كار علمى جزو موفقترينها هستند. هنرمندان بسيجى ما هم - آن كسانى كه با روح بسيج وارد ميدان هنر شدند - موفقيتهاى بيشتر و بهترى پيدا كردند و توانستند مخاطبان بيشترى را جذب كنند. در هر ميدانى وقتى با روحيهى بسيجى، با اخلاص بسيجى، با ايمان بسيجى، با شجاعت و شهامت بسيجى، با قدرت ابتكار بسيجى وارد شوند، ميتوانند كارهاى بزرگى را انجام دهند. اين، حقيقت بسيج است.
عزيزان بسيجى اين را قدر بدانند و اركان بسيجى بودن را در خودشان تقويت كنند. بسيجى بودن اركانى دارد. همهى ما بايد اين اركان را روزبهروز در خودمان تقويت كنيم جوانان عزيز! بارها گفتيم كه در درجهى اول، روحيهى اخلاص و روحيهى بصيرت است. اين اخلاص و بصيرت روى هم اثر ميگذارند. هرچه بصيرت شما بيشتر باشد، شما را به اخلاص عمل نزديكتر ميكند. هرچه مخلصانهتر عمل كنيد، خداى متعال بصيرت شما را بيشتر ميكند. «اللَّه ولىّ الّذين امنوا يخرجهم من الظّلمات الى النّور»؛ خدا ولى شماست. هرچه به خدا نزديكتر شويد، بصيرت شما بيشتر خواهد شد و حقايق را بيشتر مىبينيد. نور كه بود، انسان ميتواند واقعيات و حقايق را مشاهده كند. وقتى نور نباشد، انسان واقعيات را هم نميتواند ببيند؛ «والّذين كفروا اوليائهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور الى الظّلمات».( 1 ) وقتى طغيان جلوى چشم انسان را بگيرد، وقتى هوىهاى نفس - كه طاغوت حقيقىاند و در وجود خود ما بدتر از فرعونند - جلوى چشم ما را بگيرند، وقتى جاهطلبىها و حسادتها و دنياطلبىها و هوىپرستىها و شهوترانىها جلوى چشم ما را بگيرند، واقعيات را هم نميتوانيم مشاهده كنيم.
ديديد بعضىها نتوانستند واقعياتِ جلوى چشم را ببينند، نتوانستند تشخيص بدهند. در فتنهى طراحىشدهى پيچيدهى سال 88 حقايقى جلوى چشم مردم بود؛ نگذاشتند يك عدهاى اين حقايق را ببينند، بفهمند؛ نديدند، نفهميدند. وقتى در يك كشور فتنهگرانى پيدا ميشوند كه براى جاهطلبى خودشان، براى دست يافتن به قدرت، براى رسيدن به اهدافى كه به صورت آرزو در وجود خودشان متراكم و انباشته كردند، حاضر ميشوند به مصلحت يك كشور، به حقانيت يك راه پشت كنند و لگد بزنند؛ كارى ميكنند كه سردمداران غربى و دشمنان درجهى يك ملت ايران به هيجان مىآيند و سر شوق مىآيند و از آنها حمايت ميكنند، اين يك حقيقت روشن است؛ اين چيزى نيست كه وقتى نور هست، انسان آن را نبيند؛ اما بعضى نديدند، بعضى نمىبينند، بعضى درك نميكنند؛ بعضى به خاطر ظلمت دل، حتّى درك هم ميكنند، اما حاضر نيستند به اين فهم ترتيب اثر بدهند؛ اينها همه عوارض هواى نفس است؛ اينها همه نتيجهى امر و نهى همان فرعون درونى ماست، همان فيل مستِ هوى و هوس است كه شرع مقدس چكشى از تقوا و ورع به دست مؤمن ميدهد كه بر سر اين فيل مست بكوبد و او را آرام كند. اگر توانستيم اين را در وجود خودمان آرام كنيم، آن وقت دنيا نورانى خواهد شد، همه چيز را مىبينيم، چشم ما مىبيند؛ اما وقتى هوىپرستى باشد، نمىبيند. شما كه بسيجى هستيد، جوان هستيد، دلهاى شما پاك است، نورانى است، با صفاى باطنِ خودتان ميتوانيد اين روحيه را، اين حالت را در خودتان تقويت كنيد. بسيجى باصفاست، نورانى است.
عزيزان من! بسيجى شديد، مبارك است؛ اما بسيجى بمانيد. ايستادگى در راه، مهم است. بسيجى ماندن متوقف به اين است كه دائم خودمان را مراقبت كنيم، مواظبت كنيم و از راه بيرون نرويم. ملت ايران كار بزرگى انجام داده است. كار بزرگ اين است كه دنيائى را كه يكجا و چهاراسبه به سمت جهنم حركت ميكرد و ميتاخت، يك نهيب زده است، يك بخشى را جدا كرده است. امروز جمعيتهاى عظيمى از مردم دنيا متوجه حقيقت شدهاند و ملت ايران به عنوان پيشتاز و پيشرو، راه را تغيير داده است و مسير را عوض كرده است. مسير جوامع انسانى بايد به سمت خدا باشد، بايد به سمت بهشت باشد، بايد به سمت حقيقت باشد. خوب، بديهى است كه شما ملت ايران اين كار بزرگ را انجام دادهايد. اهل باطل كه ساكت نمىنشينند. آن كسانى كه وجودشان وابستهى به باطل و ناحق است، وابستهى به ظلم است، وابستهى به لگد زدن بر سر ملتهاست، اينها كه آرام نمىنشينند كه ملت ايران فرياد حقيقت و هدايت بدهد، دنيا را بيدار كند، بشريت را بيدار كند؛ اينها معارضه ميكنند.
البته اگر ما ايستادگىمان را ادامه دهيم، اين معارضه نهايت روشنى دارد؛ «و لينصرنّ اللَّه من ينصره».( 2 ) خداى متعال بهتحقيق و بدون ترديد نصرت را براى كسانى قرار داده است كه به طرف حق حركت ميكنند و دعوت ميكنند؛ و ما اين را تجربه كردهايم. سى سال است كه دشمنان عليه ملت ايران دارند تلاش ميكنند، كار ميكنند؛ اما ملت ايران به بركت ايستادگى خود، به بركت ايمان خود، روزبهروز قوىتر شده است؛ دشمن هم روزبهروز ضعيفتر شده است. امروز قدرت ايستادگى ما از بيست سال پيش بيشتر است، از سى سال پيش بيشتر است؛ اين تجربهى ماست. پس نهايت اين مبارزه، پيروزى اسلام و مسلمين است. اما بايد توجه داشته باشيد كه درگيرى و چالش وجود دارد؛ بايد خودتان را آماده نگه داريد، خودتان را بهروز نگه داريد، بصيرتتان را بهروز نگه داريد، اخلاصتان را بهروز نگه داريد، بهروز بسيجى باشيد و بسيجى بمانيد؛ اين رمز موفقيت ملت ايران و جامعهى عظيم ايرانى است.
انشاءاللَّه شما جوانها آن روزى را شاهد خواهيد بود كه به قلههاى افتخار دست پيدا كرديد و همچنان كه قرآن وعده كرده است: «لتكونوا شهداء على النّاس»،( 3) شهيدان و گواهان مردم دنيا شديد و در قلهها باشيد، كه ملتها به شما نگاه كنند و به سمت اين قلهها حركت كنند.
پروردگارا! فرج وليّت را، فرج دردانهى عزيز عالم خلقت را روزبهروز نزديكتر بفرما. پروردگارا! ما را از متمسكين به ولايت او و ولايت اجداد طاهرينش قرار بده. پروردگارا! ما را به معناى حقيقى كلمه، مؤمن، بسيجى و انقلابى قرار بده. پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، ملت عزيز و عظيمالشأن ايران را به آرزوهاى بزرگ خود برسان. روح مطهر امام بزرگوارمان و ارواح طيبهى شهداى عزيز را مشمول الطاف و فيوضات دائمى خود بگردان.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته </
------------------
1 ) بقره: 257
2 ) حج: 40
3 ) بقره: 143
بيانات در ديدار هزاران نفر از بسيجيان استان قم 2/8/1389
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
و الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين المعصومين سيّما بقيّةاللَّه فى الأرضين. السّلام عليك يا سيّدتى و يا مولاتى يا فاطمة المعصومة يا بنت موسىبنجعفر سلام اللَّه و سلام ملائكته و عباده المنتجبين عليك و على ابائك المطهّرين.
جمع بسيجيان عزيز، دلهاى گرم، بامعرفت، ارادههاى استوار و عزمهاى راسخ در اين مركز مقدس، در حضور روح مطهر بانوى بزرگوار و معصوم - دختر موسىبنجعفر - خود يك شاخص، يك علامت و يك پرچم براى نشان دادن عظمت و رو به پيشرفت بودن نظام اسلامى است.
اگر ما براى زنده بودن، فعال بودن، بااراده بودن، هدفدار بودن، رو به جلو بودن اين نظام هيچ دليل ديگرى نميداشتيم جز حضور ميليونها جوانِ پرشورِ مؤمنِ صادقِ بابصيرت در سراسر كشور زير عنوان بسيج، همين كافى بود براى اينكه نشان بدهد اين نظام و اين حركت عظيم ملت ايران در برابر پيچيدهترين توطئهها و خطرناكترين حركتهاى دشمن آسيبناپذير است. البته اين شعار نيست؛ يك حرف متكى به استدلال منطقى است.
بسيج يكى از آيات قدرت الهى است كه خداى متعال به آن بندهى صالح، به آن مرد بزرگ، به آن شخصيت كمنظير يا بىنظير تاريخ اسلام بعد از ائمه (عليهمالسّلام) عطا كرد. فكر پردازش بسيج عمومى، بسيج مستضعفين كه امام بزرگوار آن را مطرح كرد و عمل كرد و با همهى توان پشت سر اين فكر ايستاد، اين نهال را آبيارى كرد تا تبديل شد به شجرهى طيبهاى كه «تؤتى اكلها كلّ حين باذن ربّها»،(1) يكى از الطاف الهى نسبت به آن مرد بزرگ و آن بندهى صالح و آن عبد خاشع پروردگار بود. چشم بابصيرت امام اين نشانههاى قدرت و اعانت الهى را ميديد. عيب ماها اين است كه گاهى كمكهاى الهى را لمس ميكنيم، اما آنها را درست نمىبينيم؛ تشخيص نميدهيم كه اين چه كمك بزرگى است كه خدا دارد به ما ميكند؛ اما او ميديد.
در يك قضيهاى كه من مكرر اين را نقل كردم، ايشان به من فرمود كه از اول انقلاب تا امروز - آن روز حدود سال 1365 بود - همه جا دست قدرتى را مشاهده ميكنيم كه دارد ما را كمك ميكند و جلو ميبرد. او اين دست قدرت را ميديد. نگاه امام به ملت ايران با نگاه ديگران فرق داشت. همان روز اگر ميخواستيم قضاوت بسيارى از نخبگان علمىِ دينى و غير دينى و سياسى و غيره را دربارهى ملت ايران مشاهده كنيم، ميديدم قضاوتها قضاوتهاى عجيب و غريبى است. بعضى اين ملت را باايمان نميدانستند، بعضى داراى صداقت نميدانستند، بعضى به نيرو و به وفاى آنها شك ميكردند - كه ما اينها را شنيديم، از خيلىها شنيديم - اما امام در سال 1341 در همين شهر قم، آن وقتى كه هنوز هيچ خبرى از اين اجتماعات عظيم نبود، در همين مسجد اعظم گفت اگر ما به مردم فراخوان بدهيم، اين صحراى قم را از جمعيت پر ميكنند؛ لبيك ميگويند. نگاه او به مردم، يك چنين نگاهى بود؛ مردم را شناخت. آن عنصر باارزشِ اكسيرگونهاى كه مسها را طلا ميكند، اين را در جان و دل مردم كشف كرد و آن را به كار گرفت. لذا با اين موانع بزرگى كه در سر راه وجود داشت، انقلاب پيروز شد. هيچ تحليلگرى باور نميكرد كه اين اتفاق در اينجا بيفتد. او تكيهى به خدا كرد، توكل به خدا كرد، وارد عمل شد، با دل مردم تماس برقرار كرد و مردم به صحنه آمدند و اين حركت عظيم اتفاق افتاد؛ بعد هم مسئلهى بسيج را مطرح كرد.
شما ميوههاى شيرين و كامبخش آن درخت طيب و طاهرى هستيد كه امام بزرگوار با دست خود در اين زمين غرس كرد. اين ثمردهى همچنان ادامه خواهد داشت؛ همچنان كه فرمود: «ا لم تر كيف ضرب اللَّه مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اصلها ثابت و فرعها فى السّماء. تؤتى اكلها كلّ حين باذن ربّها».(2) وقتى سرزمين مستعد و آماده است، بذر پاكيزه است، آن گياه و روئيدنى تمامشدنى نيست؛ يعنى هيچ عاملى نميتواند به آن صدمه بزند. بسيج، يك چنين درخت طيب و طاهرى است.
بسيج امتحانهاى زيادى هم داده است. در دوران جنگ تحميلى، نسل جوانانِ قبل از شما كارهاى بزرگى در ميدان جنگ كردند. ما شكفتن گلهاى معطر استعداد را در وجود اين جوانها ديديم. جوان بيست و دو ساله، بيست و سه ساله، مثل يك فرمانده متبحر و كارآزموده عدهها را جمع ميكرد، راهنمائى ميكرد، هدايت ميكرد، در جاى خود به كار ميگرفت و پيروز ميشد؛ اينها عادى نيست. در دوران جنگ، بسيج نقش خود را ايفاء كرد. هم ارتش، هم سپاه قبول داشتند و اعتراف ميكردند كه حضور بسيج در همهى بخشهاى مختلف اين جبههى طولانى و پرمشقت، يك حضور تعيين كننده است.
جنگ تحميلى تمام شد؛ سطحىنگرها خيال ميكردند بسيج هم تمام شد؛ اما بسيج ماند، چون مجاهدت باقى بود، چون ميدان مجاهدت ادامه داشت. هر جا مجاهدت هست، در آنجا حضور بسيج هست؛ مجاهدت در ميدان علم، مجاهدت در ميدان سياست، مجاهدت در ميدان فعاليتهاى اجتماعى، مجاهدت در ميدان وسيع و عرصهى عظيم بينالمللى. اين مجاهدتها ادامه دارد و همچنان ادامه خواهد داشت.
معناى بسيج، توأم كردن ايمان و عمل است؛ عمل مجاهدانه، نه صرفاً عمل شخصى. از نظر اسلام، ايمان مجرد از عمل، يك حداقل است. ايمان كامل و ايمان حقيقى آن ايمانى است كه با جهاد در ميدان عمل همراه باشد. «و الّذين امنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللَّه و الّذين آووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقّا»؛(3) مؤمن حقيقى آن كسى است كه ايمان را با جهاد و هجرت و نصرت همراه ميكند. تشخص بسيجى به اين است. اين فكر غلط و انحرافى كه ما ايمان را منهاى عمل و منهاى جهاد، براى تقرب الى اللَّه كافى بدانيم، اين آيه و آيات زيادى آن را رد ميكنند. بسيج، قائم به همين است كه ايمان همراه با عمل، آن هم عمل مجاهدانه باشد. پس جهاد عرصههاى مختلفى دارد كه عرض شد.
تا امروز بسيج رشد داشته است. پيشرفت بسيج در ابعاد مختلف، همان پيشرفتى است كه مورد انتظار هر كسى است كه بسيج را ميشناخت؛ هم رشد كمّى داشته است، هم رشد كيفى و معنوى، هم ايستادگى در مقابل مزاحمها و معارضهاى مؤثر در دل انسان و تكاندهندهى دل انسان؛ يعنى وسوسهها. بسيج در اين زمينهها امتحان خود را داده است.
آنچه كه براى همهى ما، براى همهى بسيجيان عزيز، براى جوانها در هر نقطهاى از اين عرصهى عظيم كه مشغول كار هستند، بايد به عنوان شاخص مطرح باشد، عبارت است از اين سه عنصر: بصيرت، اخلاص، عمل بهنگام و به اندازه. اين سه عنصر را هميشه با يكديگر توأم كنيد و در نظر داشته باشيد. اين عناصر سهگانه بايد براى ما شاخص باشد؛ بصيرت، اخلاص، عمل بهنگام و به اندازه.
آنچه كه راه را مشخص ميكند، بصيرت است. اين سردار محترم و گرامى(4) خيلى درست گفتند كه بسيجيان در قبال پيچيدگى اوضاع توانستهاند در ذهن خود و فكر خود و شخصيت خود پيچيدگى ايجاد كنند و بشناسند؛ قضاياى سال 88 اين را نشان داد. ممكن بود خيلىها اشتباه كنند و خيلىها هم اشتباه كردند؛ اگرچه اكثر آن كسانى كه اشتباه كرده بودند، به فاصلهى كمى اشتباه را تصحيح كردند؛ اما حركت عظيم بسيج، اين شاخص بصيرت و اين پرچم بصيرت را براى خود حفظ كرد؛ اشتباه نكرد؛ همان طور كه اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) فرموده بود: «لا يعرف الحقّ بالرّجال»؛ با چهرهها نميشود حق را تشخيص داد. يك چهرهى موجه محترم است، مورد قبول است، مورد تكريم است؛ اما او نميتواند شاخص حق باشد. گاهى چهرهى موجهى مثل بعضى از صحابهى پيغمبر راه را عوضى ميروند، اشتباه ميكنند. بايد حق را شناخت، بايد راه را تشخيص داد تا بفهميم اين شخص حق است يا باطل. هر كه از اين راه رفت، حق است؛ هر كه از راه حق نرفت، مردود است. حق را بايد شناخت. جماعت جوانِ مؤمنِ گردآمدهى در زير سقف بسيج و پرچم بسيج، اين بصيرت را نشان دادند؛ نشان دادند بابصيرتند. بصيرت، عنصر اول است. در آينده هم بايد همين جور باشد. قدرت تحليل بايد پيدا كرد، قدرت تشخيص بايد پيدا كرد. امام - كسى كه پدر همهى اين جريان بود، حق حيات به گردن جامعه و اين حركت عظيم داشت - فرمودند اگر من از اسلام جدا شوم، مردم از من رو برخواهند گرداند. شاخص، اسلام است؛ شاخص، اشخاص نيستند؛ اين حرف امام (رضوان اللَّه عليه) است. او به ما ياد داد كه راه را تشخيص بدهيم، حركت صحيح را تشخيص بدهيم، نقشهى دشمن را بفهميم و بخوانيم تا بتوانيم بفهميم كدام كار در جهت دشمن و در خط دشمن است و كدام كار در ضد اوست. پس بصيرت، عنصر اول است. بصيرت را نبايد فراموش كرد.
عنصر دوم، اخلاص است. فرمود اگر كسى در ميدان جهاد فىسبيلاللَّه دنبال يك خواستهى شخصى برود، دنبال غنيمت برود و كشته شود، شهيد فىسبيلاللَّه نيست. شرط شهادت و شرط مجاهد فىسبيلاللَّه بودن اين است كه حركت او فىسبيلاللَّه باشد، للَّه باشد؛ يعنى اخلاص داشته باشد. انگيزههاى شخصى، انگيزههاى گروهى، انگيزههاى فاميلى، رودربايستىهاى رفاقتى اگر در حركت ما تأثير گذاشت، اين اخلاص را مشوب ميكند، مشكل درست ميكند. بىاخلاصى، يك جائى خودش را نشان خواهد داد.
عنصر سوم، عمل بهنگام و به اندازه است. لحظهها را بايد شناخت. اگر چنانچه انسان وقتشناس نباشد، نداند كدام كار را در كجا بايد انجام داد، ممكن است خطاهاى بزرگى از انسان سر بزند. خوب، جوانان بسيجى ما - از پسرها و دخترها - در بخشهاى مختلف مشغول تلاش هستند؛ تلاش فكرى، تلاش علمى، تلاش سياسى، تلاش اجتماعى؛ همهى اينها وقتى براى خدا و براى انجام وظيفه باشد، مجاهدت و جهاد فىسبيلاللَّه است. بسيجى آن كسى است كه اين كارها را انجام ميدهد. در همهى اينها بايد آن خط روشن و صحيح را در نظر گرفت؛ يعنى خط انقلاب، خط حفظ نظام، خط احياى دين. اگر بخواهيم اين سه عنصر را تأمين كنيم، بايد در درون خودمان با خودمان مجاهدت كنيم؛ يعنى جهاد اكبر. جهاد با نفس تلاشى است كه امروز همهى ما به آن احتياج داريم.
آنچه كه براى فهم درست قضايا لازم است، از جمله اين است كه ببينيم دشمن چه خطى را دارد دنبال ميكند. امروز يكى از خطوط اصلى كار دشمن - كه از عناصر مهم جنگ نرم به حساب مىآيد - اين است كه واقعيات را دگرگون جلوه دهد، حوادث گوناگون را دگرگون جلوه دهد. خود تبليغاتى كه دشمن در اين زمينه انجام ميدهد، نشانهى ضعف اوست. دشمن هر جا كه در ميدان واقعيت دچار مشكل ميشود و كم مىآورد، بر حجم تبليغات مىافزايد. امروز اگر كسى كارهاى دشمن را در عرصهى عظيم شيوههاى تبليغاتى ملاحظه كند؛ از وسائل اينترنتى گرفته تا وسائل صوتى و تصويرى، تا بلندگوهائى كه در جاهاى مختلف دارند - در داخل هم دارند - مىبيند يك قلم عمده اين است كه حوادث كشور را دگرگون جلوه دهند؛ وضع كشور را مأيوسكننده، نااميد كننده، رو به زوال، رو به انحطاط، رو به بنبست نشان دهند. تلاش زياد آنها در اين زمينه، خود نشانهى ضعف آنها در ميدان واقعيت است.
دشمن در همهى دوران سى ساله، اين تلاش را داشت؛ البته امروز بيشتر است. امروز چون مسئولين كشور و دولتى كه بر سر كار است، شعارهاى انقلاب را پررنگتر و جدىتر مطرح ميكند؛ خط امام، خط انقلاب، خط كار براى مردم، امروز كاملاً برجسته و پررنگ است؛ مسئولين احساس ميكنند با مردمند، از جنس مردمند، مردم هم اين را احساس ميكنند، بنابراين تبليغات بيشتر است. امروز اگر به تبليغات دشمن نگاه كنيد، مىبينيد اگر در مسائل اقتصادى اظهارنظر ميكنند، همهى حرفشان اين است كه بنبست است، گره ناگشودنى است، اشكالات فراوان است، فردا چنين خواهد شد. يك عدهاى هم اين مسائل را باور ميكنند و همانها را در داخل تكرار ميكنند. قبل از شروع انتخابات و آن قضاياى فتنه، بعضى از كسانى كه بعداً امتحان خودشان را در فتنه دادند، به ما مراجعه ميكردند كه آقا سال آينده، سال سختى است - يعنى همان سال 88 - از لحاظ اقتصادى چنين است، چنان است؛ فضا را تنگ، تاريك، مشكل، غير قابل عبور جلوه ميدادند؛ مسئولين را يك جور ميخواستند دلسرد كنند، مردم را يك جور. اين تبليغات نشانهى اين است كه آنها از اين حركت عظيم و پرشتابِ مسئولين و مردم عقب ماندند. پس اگر چنانچه اين جهتگيرى دشمن دانسته شد، نگاه انسان به واقعيت، نگاه درستى خواهد شد؛ نگاه نافذى خواهد شد.
يا در زمينهى سياست خارجى، سياست بينالمللى، در بعضى از همين مطبوعات خودمان هم شما ديديد؛ در اظهارات سال گذشتهى بعضى از اصحاب فتنه هم مشاهده كرديد؛ هى تكرار ميكردند كه آقا ما در دنيا ذليل شديم، جمهورى اسلامى در دنيا بىآبرو شده، بىارزش شده، چه شده، چه شده. امروز وقتى به واقعيت نگاه ميكنيم، مىبينيم روزبهروز آبروى جمهورى اسلامى در ميان ملتهاى گوناگون دنيا - مسلمان و غير مسلمان - افزايش پيدا كرده است. دشمنان ملت ايران اين را ميدانند، ميفهمند، احساس ميكنند؛ البته كتمان ميكنند.
همين قضيهى سفر لبنان رئيس جمهور را چرا بايد دستكم گرفت؟ حادثهى مهمى بود. براى هر كشورى، بخصوص براى سران استكبار اگر چنين چيزى اتفاق مىافتاد، فصل بسيار گستردهاى در تبليغات و در استنتاجهاى سياسى براى آن ميگشودند. يك ملتى كه با ما هم همسايه نيست، همهشان هم مسلمان نيستند؛ تركيبى از مسلمان و مسيحى، و مسلمانها هم تركيبى از شيعه و اهل سنت؛ اين ملت با اين تركيب گوناگون و متنوع، اينجور يكپارچه بيايند از رئيس جمهور ملت ايران استقبال كنند، اظهار علاقه كنند؛ اين چيز كمنظيرى است، چيز بىنظيرى است؛ براى هيچ كشورى در دنيا چنين چيزى پيش نمىآيد. رئيس جمهور كدام كشورى وقتى به يك كشور ديگر برود، چنين حوادثى برايش پيش مىآيد؟ مخصوص لبنان هم نيست. امروز اگر مسئولين برجستهى كشور ما به مصر هم بروند، اگر بگذارند، همين قضاياست؛ سودان هم بروند، بگذارند، همين قضاياست؛ به هر كشور اسلامى كه بروند، اگر ميدان را باز كنند، همين قضاياست. اين، عظمت ملت ايران را نشان ميدهد. اين را شماها كرديد. اين افتخار مال شماست. اگر دولتى بود كه از مردم منقطع بود، اگر دولتى بود كه ميليونها جوان پرانگيزه از او حمايت نميكردند، چنين اتفاقى نمىافتاد؛ اين مال شما جوانهاست. اما خوب، تبليغات دشمن را ملاحظه كنيد؛ درست نقطهى مقابل اين است. آنجائى كه مجبور باشند به زبان بياورند، واقعيت را وارونه تفسير ميكنند؛ آنجائى هم كه مجبور نباشند، كتمان ميكنند و اصل واقعيت را ميپوشانند.
عين همين قضيه در مورد خود بسيج صدق ميكند. دشمن در يك برههاى - كه امروز هم دنبالههايش كم و بيش هست - در تبليغات گوناگون جهانى، عليه بسيج متمركز شد. آنچه توانستند، گفتند. بسيج را بمباران تبليغاتى كردند، براى اينكه او را از چشم مردم بيندازند، اما نتوانستند؛ «يحقّ اللَّه الحقّ بكلماته».(5) خداى متعال نميگذارد اين حقيقت روشن پنهان بماند؛ لذا بسيج بحمداللَّه روزبهروز آبرويش در كشور ما بيشتر شده است. در سرتاسر كشور، جوانها در بخشهاى مختلف، به بسيج به چشم يك هويت درخشندهى باعظمتِ مظهر عزم و اراده نگاه ميكنند؛ اين را شما بسيجىها بايستى تقويت كنيد؛ اين را با توجه به همان سه عنصرى كه گفته شد - عنصر بصيرت، عنصر اخلاص، عنصر عمل بهنگام و به اندازه - تقويت كنيد. افراط نبايد باشد، تفريط هم نبايد باشد. توجه كنيد كه افراط هم همان اندازه ضرر ميزند كه تفريط. عمل نكردن يقيناً مضر است، عمل افراطآميز هم به همان اندازه مضر است؛ مراقب باشيد. شور انقلابى را اندكى نبايد كاهش داد. انگيزهى انقلابى بايد روزبهروز در دلهاى من و شما افزايش پيدا كند. اين كوههاى گوناگون مشكلاتى كه بر سر راه مستضعفين عالم قرار دارد، جز با قدرت عزم و ارادهى پولادين مؤمن برداشته نخواهد شد. هدف فقط سر و سامان دادن به وضع كشور نيست. دنياى اسلام، بلكه جامعهى بشريت نيازمند كمك به آنها از سوى اسلام و امت اسلامى است.
مشكلات زيادى در سر راه هست؛ عزم و اراده لازم است، نگاه به دوردست لازم است. اين عزم و اراده بايد باقى بماند، اين شور انقلابى بايد روزبهروز افزايش پيدا كند. توسل و توجه به پروردگار، تمسك به اولياى الهى، راه عبادت، راه خشوع، راه تفكر بايستى به روى ما هميشه باز باشد؛ خودمان را از اين راه تقويت كنيم. اين شور انقلابى بايد باقى باشد، اما مواظب باشيد اين شور و هيجان انقلابىِ باارزش در جاى خود مصرف شود - نابجا مصرف نشود - اين احتياج به تأمل، تفكر، آگاهى و بصيرت دارد.
شك نكنيد كه فرداى ملت ايران و امت اسلامى از امروز بمراتب بهتر است. همان مقدارى كه فاصلهى بين سى سال پيشِ ملت ايران و امروز است - يعنى اول انقلاب تا امروز - ببينيد ملت ايران در همهى عرصههاى سياسى و علمى و اجتماعى و غيره چقدر پيشرفت كرده است؛ بدانيد فاصلهى بين پيشرفتِ سالهاى آينده با امروز، از اين هم بيشتر خواهد بود. ملت روزبهروز پيشرفت خواهد كرد. حركت ملت ايران در همهى عرصهها حركت توقف ناپذيرى است و انشاءاللَّه بر خط درست و صراط مستقيم هدايت الهى و اسلامى و قرآنى پيش خواهد رفت. آيندهى ملت ايران، آيندهى روشنى است؛ و اين بر دنياى اسلام و بر امت اسلامى اثر خواهد گذاشت و انشاءاللَّه ملتهاى مسلمان را روزبهروز بيدارتر خواهد كرد.
اميدواريم خداوند متعال فرج ولىعصر (ارواحنا فداه) را نزديك بفرمايد؛ ما را از ياران آن بزرگوار در حضورش و در غيبتش قرار بدهد و قلب مقدس آن بزرگوار را از ما راضى كند. پروردگارا! دعاى آن بزرگوار را شامل حال همهى ملت ايران و بخصوص جمع عزيز بسيجيان بفرما.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
ـــــــــــــــــــــ
1) ابراهيم: 25
2) ابراهيم: 24 و 25
3) انفال: 74
4) سردار جبارى (فرمانده سپاه علىبنابىطالب قم)
5) يونس: 82
بيانات در ديدار جهادگران بسيج سازندگى 31/6/89
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
اولاً خوشامد عرض ميكنيم به شما جوانان عزيز، فرزندان عزيزم، برادران و خواهران باارزشِ فعال و متعهد كه با حضور خودتان، با نيروى خودتان، با جوانى خودتان، با شورِ اميد و ايمان خودتان، كشور را و جامعه را و اين دورهى از زمان را رونق ميبخشيد و تاريخ را آبرومند ميكنيد.
يك جمله اول عرض كنيم در والائىِ جايگاهى كه امروز شما جوانان عزيز قرار داريد؛ چه شما جمع حاضر در اين محفل صميمى و چه دهها هزار يا شايد صدها هزار جوانى كه در همين خيل و روال حركت كردند و امروز در اينجا حضور ندارند. و آن جمله اين است كه: عزيزان من! به جوانىِ شما و گذر دوران جوانى براى شما در اين برهه، هر كسى غبطه ميخورد. اين جوانى، اينجور جوانى كردن، اينجور دوران عزيز و گرانبهاى جوانى را خرج كردن، براى هر كسى كه دوران جوانى را پشت سر گذاشته است، غبطهآور است.
امروز در دنيا جوانهاى همسن و سال شما در ميان چه احساساتى، چه توهماتى، چه فعاليتهائى دارند اين دوران عزيز و گرانبها را ميگذرانند؟ در پيشرفتهترين كشورها غبار نااميدى، افسردگى، بىهدفى، روى زندگى زيباى جوانى را پوشانده است؛ بسيارى از جوانان فقط هدفشان رسيدن به آرزوهاى كوچك و حقير مادى براى خودشان هست؛ نه لذت خدمت به خلق را ميچشند، نه نيروى عظيم و كميابِ جوانى را در راهى كه شايستهى آن هست خرج ميكنند؛ و بسيارى نه فقط هدفهاى والا ندارند، بلكه اصلاً هدف ندارند و زندگى را به صورت روزمره، غرق در ماديات، غرق در شهوات زودگذر و افسرده كننده طى ميكنند؛ از آن روح متلألئ معنوى كه يك جوان مؤمن و عاشق خدمت و متوجه به مبدأ عشق و زيبائى و حقيقت برخوردار است، آنها چيزى نميفهمند. جوانىِ شما براى يك چنين انسانهائى - اگر چشم بصيرت داشته باشند - هم در خور غبطه خوردن است.
قدر اين دوران را و اين جهتگيرى را و اين روحيه را بدانيد؛ نعمت خدمتگزارى را و توان خدمتگزارى را كه خداى متعال به شما هديه كرده است، قدر بدانيد؛ خدا را شكر كنيد؛ افزايش اين گنجينهى معنوى را از خدا بخواهيد. و اين را بدانيد كه هر جامعهاى و هر كشورى از يك چنين سرمايهى عظيمى و ذىقيمتى برخوردار باشد، بدون هيچ ترديدى خواهد توانست به برترين قلههاى عزت و عظمت دست پيدا كند. و اين سرنوشت قطعىِ جامعهى شما و ملت شماست. عامل آن هم، موتور محركِ آن هم، همين روحيهاى است كه شما داريد.
خب، يك جمله عرض كنيم در مورد اين حركت عظيم بسيج سازندگى و اردوهاى هجرت كه به طور رسمى، ده سال است آغاز شده. البته اين را من بايد اقرار كنم كه اين كار، اول از خود جوانها شروع شد؛ خود جوانهاى دانشجو و دانشآموز در بخشهاى مختلف، اين حركت را شروع كردند؛ در سال 79 گزارش اين حركت زيبا و پرشكوه به ما رسيد و منجر شد به اينكه پيام بسيج سازندگى به قاطبهى جوانان كشور داده شود. يعنى اين يك حركت خودجوش مردمى است؛ درست مثل جهاد سازندگى در آغاز انقلاب. جهاد سازندگى هم همين جور بود؛ اول، خود جوانها شروع كردند، خودشان رفتند توى روستاها مشغول خدمتگزارى شدند در آن اوضاع بسيار دشوار و پيچيده. اين حركت، امام بزرگوار را به فرمان جهاد سازندگى تشويق كرد. كار مردم، الهامبخشِ اقدام مديران و مسئولان است.
خب، عاملْ اينجا چيست؟ عشق و ايمان، بصيرت و همت؛ اينها ستونهاى اصلى است. عشق و ايمان. انسانى كه ايمان ندارد، محورى براى حركت خود نميتواند تصوير كند. انسانى كه از احساس عاشقانه و عميق قلبى برخوردار نيست، نميتواند اين حركت را ادامه دهد و استمرار بخشد. انسانى كه همت ندارد، به كارهاى كوچك، به فرازهاى محدود اكتفاء ميكند؛ چشم به برترين قلهها نميدوزد. انسانى كه بصيرت ندارد، راه را عوضى ميرود؛ اگر عشق و ايمانى هم در او هست، آن را در راه غلط مصرف ميكند، كجراهه ميرود. عشق و ايمان، همت و بصيرت؛ اينها را انقلاب به مردم ما و جامعهى ما داد؛ لذا انقلاب شد همان شجرهى طيبهاى كه در قرآن از آن نام برده شده است: «أ لم تر كيف ضرب اللَّه مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة».(1) كلمهى طيب مثل درخت نيكونهاد و سالم و طيب است. «اصلها ثابت و فرعها فى السّماء»؛ ريشهدار، داراى ريشهى عميق و مستحكم و داراى شاخ و برگ فراگير. «تؤتى اكلها كلّ حين باذن ربّها»؛ ميوهى مطابق فصل، ميوهى مطابق نياز در اختيار و در دسترس جامعه قرار ميدهد. اين كلمهى طيبه است؛ انقلاب يك چنين چيزى است. حركت انقلابىاى كه امام بزرگوار ما - آن رهروِ حقيقىِ راه طيبين و اولياء و شهدا و معصومين و صديقين - در مقابل پاى ما گذاشت، همان كلمهى طيبه است.
يك روز نيازِ حركت دفاعى در درون جامعه بود، يك روز نيازِ حركت دفاعى در مرزهاى كشور بود، يك روز نيازِ به علم و دانش است، يك روز نيازِ به تحكيم عقايد و ايمانهاست، يك روز نيازِ به خدمتگزارى است؛ در همهى اين شرائط، ميوههاى متناسب با فصل در اختيار مردم گذاشته ميشود. اين حركتِ انقلاب است.
عدهاى خيال كردند انقلاب كهنه شد يا كهنهشدنى است. اعلام كردند انقلاب تمام شد! خودشان تمام شده بودند؛ خودشان ذخيرهشان ته كشيده بود، قادر به ادامهى راه نبودند؛ دنيا را، جامعه را، انقلاب را به خودشان قياس كردند؛ اشتباه كردند. «نسوا اللَّه فأنساهم انفسهم»؛(2) وقتى با خدا قطع رابطه شد، انسان حتّى خودش را هم درست نميتواند بشناسد، چه برسد به جامعهاش، چه برسد به آرمانهايش. چه جور انسان با خدا قطع رابطه ميكند؟ وقتى كه هوسها، گرايشهاى مادى، خودمحورىها بر جان انسان غلبه پيدا كرد و اين جاذبهها مثل تار عنكبوتى، حشرهى ضعيفِ همت و ايمان آنها را در خود فرا گرفت، آن وقت متوقف ميشوند. اينجورى داشتيم. در گذشته هم داشتيم، در آينده هم خواهيم داشت؛ اينها ريزشها هستند. آن كسانى كه از راه انقلاب و مسير انقلاب باز ميمانند، لزوماً كسانى نيستند كه از اول، كمر دشمنى با انقلاب بستهاند. وقتى كه انگيزهى مادى بر انسان غلبه كرد، در راه ميماند؛ وقتى هدفهاى كوچك و حقيرِ شخصى: رسيدن به مال و منال، رسيدن به تجملات، رسيدن به رياست، رسيدن به قدرت، براى انسان شد هدف، هدف اصلى از ياد ميرود.
در يك مسير وقتى كه ما در پى آن هستيم كه به محلى، به هدفى برسيم، اگر در راه سبزهزارى، يك چشمهاى، قهوهخانهى خوبى پيدا شد و پامان سست شد و آنجا را هدف فرض كرديم، دلمان خوش شد به اينكه اين لحظه را خوش بگذرانيم، هدف از ياد خواهد رفت؛ از راه خواهيم ماند. اين بلائى بود كه سرِ بعضى آمد، ديگران را هم به خودشان قياس كردند، گفتند انقلاب تمام شد، گفتند امام فراموش شد؛ اشتباه ميكردند. انقلاب يك حقيقت خدائى است، متكى به ايمانهاست، متكى به احساسات عاشقانه است، متكى به بصيرت است. مگر تمام ميشود؟ لذا من بارها گفتهام، الان هم ميگويم: نسل جوان امروز ما كه نسل سوم انقلاب است، از جوانان نسل اول اگر ايمانشان قوىتر نباشد، پرشورتر نباشد، بصيرتشان روشنتر نباشد، يقيناً عقبتر نيستند.
آن روز بسيارى از افراد وارد ميدانها ميشدند، نميتوانستند بمانند. جوانِ امروز با اين همه وسوسهها، با اين همه ابزارهاى انتشار ماديگرى و شهوت و خودپرستى، وقتى كه به پاى انجام وظيفه ميرسد، اينجور جانفشانى ميكند؛ اينجور وارد ميدان ميشود. اين خيلى باارزش است؛ خيلى باارزش است.
بسيج سازندگى و اين اردوهاى هجرت را قدر بدانيد. شما كه خودتان محورهاى اصلى اين حركت عظيم هستيد، اين را قدر بدانيد؛ از خداى متعال شاكر باشيد. مسئولين، ديگران، مديران و كسانى كه دستاندركار امور هستند، آنها هم اين حركت عظيم را قدر بدانند. سال تحصيلى، درس را خوب بخوانيد، با تحقيق بخوانيد، قصدِ رسيدن به قلههاى علمى را پيدا كنيد. در دورهى فراغت هم ساعات را، روز و شب را، با اين حركت زيبا و باشكوهِ خدمت به مردم غنى كنيد.
اين كارِ اردوهاى هجرت و حركت عظيم بسيج سازندگى يكى از بركاتش خدمترسانى است كه ميليونها نفر از اين خدمت شما به صورت مستقيم بهرهمند ميشوند. از لحاظ مادى، از لحاظ امور روزمرهى زندگى، از لحاظ معنوى و هدايت، بهرهمند ميشوند. شما اگر درس قرآن هم آنجا ندهيد، خودِ حضور يك جوان مؤمن و متدين و متشرع در يك مجموعهى روستائى، در بين جوانان، در بين مردم، مظهر مجسم آيهى قرآن است؛ آنها را به دين، به انقلاب، به معنويت، سوق ميدهد. «كونوا دعاة النّاس بغير السنتكم»؛(3) شما با عمل خودتان مردم را به ايمان، به اسلام، به دين دعوت ميكنيد. اين خدمترسانى است؛ خدمترسانى مادى و خدمترسانى معنوى. از اين مهمتر، خدمتى است كه شما به خودتان ميكنيد؛ استعدادهاى درونى خودتان را فعال ميكنيد؛ به بالقوههائى كه در وجود شما هست، فعليت ميبخشيد؛ تجربه پيدا ميكنيد؛ با زندگى مردم آشنا ميشويد؛ اين حصارهاى طبقاتى شكسته ميشود؛ واقعيتهاى زندگى را لمس ميكنيد؛ در خودتان شعف و بهجت خدمترسانى را احساس ميكنيد و اين احساس را در وجود خودتان زنده ميكنيد. كسى كه لذت خدمت و كار را بچشد، از كار خسته نميشود. همان طور كه در گزارشها برادران عزيز گفتند، من هم قبلاً در گزارشها خواندهام؛ جوانى كه اين لذت را در وجود خودش كشف كرد، از خدمت خسته نميشود؛ اين هم فايدهى دوم كه فايدهى بسيار بزرگى است.
فايدهى سوم اين است كه شما سفيران كار و تلاش خواهيد شد. وقتى شما در يك محيطى حاضر ميشويد؛ در كوير، در كوهستان، در نقاط دور از دسترس، در ميان مردم محروم مشغول كار ميشويد، جوانى كه در آنجاست، از شما الهام ميگيرد و شما ميشويد سفير تلاش و كار و خدمت و جهاد و مجاهدت. «من احياها فكانّما احيا النّاس جميعا»؛(4) شما دلها را زنده ميكنيد؛ فايدهى بزرگى است. فوائد فراوانى در اين كار هست. اين جريان عظيم را حفظ كنيد.
عزيزان من! كشور شما و ملت شما در يك پيچ خطرناك تاريخى در حال حركت است. سى سال است ما داريم اين پيچ را طى ميكنيم. به نقاط خطرناك، خطرخيز رسيديم، از آن عبور كرديم؛ لكن تمام نشده. اين نقطهى حساس تاريخى فقط مربوط به تاريخ ايران نيست، مربوط به تاريخ امت اسلامى است. امت اسلامى كه قرنهاست دچار ركود است، مورد تحقير است، دچار عقبماندگى از كاروان تمدن است، دچار برخى يا بسيارى حكام و زمامداران فاسد و ديكتاتور است، امروز نوبت اين فرا رسيده است كه امت اسلامى خود را از زير بار اين همه مشكلات، اين همه آلودگىها، اين همه گرفتارىها خلاص كند. ملت ايران قدم بزرگ اول را برداشته است. دنيا، دنياى تعارض است، دنياى جنگ است، دنياى كشتىگيرىهاى مادى ميان قدرتهاست؛ قدرتهائى كه نميخواهند ملتهاى مستقل سر بلند كنند و احساس شخصيت و حضور بكنند، ساكت نميمانند، بيكار نميمانند؛ بخصوص كه ميدانند امت اسلامى از يك استعداد درونىِ برخاستهى از احكام اسلامى برخوردار است؛ لذا صفكشى ميكنند، كه ديديد صفكشى كردند. از اولِ انقلاب اسلامى، صفبندى ميان جبههى مستبدان بينالمللى، زيادهخواهان بينالمللى و ميان ملت بزرگ و شجاع ايران شروع شد. وانمود ميكنند هدف، ايران است؛ اما هدف، اسلام است؛ هدف، امت اسلامى است. ميدانند كه موتور اين حركت عظيم، معنويت است، قرآن است، اسلام است؛ لذا با اسلام و قرآن معارضند. البته خطشكن ملت ايران است و ضربات را به خطشكن متوجه ميكنند. اما اين نيروى عظيم خطشكن، با گذشت بيش از سه دهه، نه فقط پاهاش سست نشد، نه فقط عزمش متزلزل نشد، نه فقط عقبنشينى نكرد، بلكه شتاب خود را بيشتر هم كرد.
بارها من گفتهام و اين گفته شعار نيست، واقعيت است: امروز ما هم همتمان، هم بصيرتمان، هم توانائىهاى گوناگونمان از سى سال قبل بمراتب بيشتر است. هدايت انقلاب، روح انقلاب، جهتگيرى انقلاب در ما كهنه نشده؛ چيزى كه آنها اميدش را داشتند. شاهد و دليل: همين جوانها. بهترين شاهدها همين شما جوانان عزيز هستيد؛ اين نسل پويا و بالندهى بابصيرت و باهمت و آگاه كه در صحنههاى گوناگون حاضر است.
اگر صحبتِ كارهاى فناورى پيچيده است، همين جوانها هستند؛ انرژى هستهاى را هم جوانهاى ما دارند سر پا ميكنند؛ در سلولهاى بنيادى هم جوانهاى ما دارند فعاليت ميكنند؛ و در فناورى زيستى، فناورى نانو، و انواع و اقسام فناورىها، هر جا ميرويم جوانهايند؛ جوانهائى كه نه دوران جنگ را ديدند، نه امام را ملاقات كردند، نه از اول انقلاب خاطرهاى دارند. پس اين حركت، حركت پوينده و بالنده است. به ميدان عمل و خدمت و تلاش كه ميرسيم، همين حركت عظيم بسيج سازندگى را مىبينيم؛ به ميدان سياست و اعلام حضور كه ميرسيم، حركت 9 دى را مىبينيم، حركت 22ى بهمن را مىبينيم، حضور عظيم در انتخابات را مىبينيم؛ اينها معناش چيست؟ معناش اين است كه امروز جوانان ما - كه اكثريت قاطع ملت ما هستند - و عموم ملت ما در همان جهت حركت انقلاب اسلامى و با همان ضرب دست انقلاب، رو به فزايندگى هستند، دارند پيش ميروند. پس ما پيش رفتيم.
دشمن، درست نقطهى مقابل است. آن روز قوىتر بود، امروز ضعيفتر است؛ آن روز اميدش بيشتر بود و ميگفتند ما سه روزه، بعد ميگفتند در ظرف يك هفته، بعد ميگفتند در ظرف دو ماه، انقلاب را، نظام را، از بين ميبريم؛ امروز چنين حرفهاى گزافى كسى از اينها نميشنود؛ نااميد شدند، عقبنشينى كردند. پس اين حركت، حركتِ رو به جلوست. ما در اين پيچ عظيم تاريخى داريم با احتياط، با تدبير، با حواس جمع و با نيروى زياد جلو ميرويم. و اين به بركت چند عامل اصلى است؛ يكى از اين عوامل، شما جوانها هستيد. شما داريد كشور را جلو ميبريد. يكى از موتورهاى قوىِ پيشبرنده، حضور جوانهاست. همه بايد حضور جوانها را قدر بدانند. و انشاءاللَّه روزبهروز گسترش اين روحيه در بين جوانهاى ما بيشتر شود؛ چه در دختران، چه در پسران؛ چه در محيط دانشگاه، چه در محيط دبيرستانها؛ چه در محيطهاى گوناگون اجتماعى ديگر. و اين خواهد شد. حرفهاى يأسآلود، حرفهاى ناشى از افسردگى - كه غالباً علتش هم نوميدى و افسردگىِ گويندهى همين حرفهاست - راه به جائى نخواهد برد.
اين روزها، روزهاى سالگرد آغاز جنگ تحميلى است. هشت سال همهى قدرتهاى نظامىِ دنيا دست به دست هم دادند عليه ايران. درست است كه آمريكا و شوروى سابق، عملاً توى ميدان جنگ، سرباز نفرستادند - آنها سرباز نميفرستند، احتياج به سرباز فرستادن نبود. بيچاره ملت عراق، اسير دست اينها بودند - اما تجهيزات ميفرستادند، نقشهى جنگى ميدادند، تصوير فضائى از وضعيت عرصه براى صدام تهيه ميكردند، پول براش ميفرستادند، اعتبار سياسى براش درست ميكردند؛ هرچه از دستشان برمىآمد عليه انقلاب، عليه امام، عليه نظام، دروغ و شايعه و تبليغات ميساختند و پخش ميكردند. همهى اين كارها را كردند. نتيجه چه شد؟ امروز صدام كجاست؟ صدامى كه آنها براى مقابلهى با ملت عزيز ايران و با انقلاب اسلامى و با امام بزرگوار پيش كرده بودند، اول بشدت ذليل شد، بعد هم با نكبت مرد و از دنيا رفت؛ اما امام زنده است، انقلاب زنده است، فرزندان امام زندهاند، ملت امام زنده است. اين يك تجربه است.
همهى كسانى كه سينه سپر ميكنند و پيشكردههاى جبههى جهانىِ استكبارند كه در مقابل ايران اسلامى قرار ميگيرند، به همين سرنوشت دچار خواهند شد. اين، تجربه است و در آينده هم همين جور خواهد بود. امام زنده خواهد ماند، انقلاب زنده خواهد ماند، شما زنده خواهيد ماند؛ دشمنان شما منكوب و نكبتزده از سر راه خواهند رفت. اين حركت بايد به قلههاى عالى اهداف انقلاب برسد و به فضل پروردگار و به حول و قوهى الهى خواهد رسيد.
خودتان را قدر بدانيد؛ اين راه را قدر بدانيد؛ ارتباطتان، ارتباط دلهاى پاك و بىآلايشتان را با خدا روزبهروز قوىتر كنيد؛ از خداى متعال مدد بخواهيد. اين احساس مسئوليتى كه در شما هست، اين احساس مسئوليت را روزبهروز بيشتر كنيد و مثل نقطهى مشتعلى كه اطراف خود را مشتعل و نورانى ميكند، در محيط خود اثر بگذاريد. هر جا هستيد: در محيط خانواده، در محيط كار، در محيط درس، در محيط جامعه، روى اطرافيان تأثير بگذاريد. روزبهروز لطف خداى متعال گسترش بيشترى پيدا خواهد كرد و خداى متعال دست لطفش را از سر شما ملت عزيز، انشاءاللَّه تعالى بر نخواهد داشت. اميدواريم همهتان مشمول دعاى حضرت بقيةاللَّه (ارواحنا فداه) باشيد. خدا انشاءاللَّه همهى شما عزيزان را محفوظ بدارد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
-----------------
1) ابراهيم: 24
2) حشر: 19
3) بحارالانوار، ج 67، ص 309
4) مائده: 32
بيانات در ديدار اعضاى بسيجى هيئت علمى دانشگاهها 2/4/1389
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
خيلى متشكرم و خيلى خوشوقتم از اينكه دوستان اين ديدار خوب را فراهم كردند. اين جمع در واقع نماد يك جمع مشخص كنندهى تركيب علم و ايمان است؛ اساتيد دانشگاه با صبغهى خدائىِ بسيجى، مظهر تركيب علم و ايمانند. جلسه هم جلسهى صميمى و خوبى بود. من بيانات دوستان را - كه اين دوستانى كه سخن گفتند، فرزانگان ما هستيد و هستند - با دقت گوش كردم؛ دوستان پيشنهادهاى خوبى هم مطرح كردند؛ البته بعضى از اين پيشنهادها به دولت مربوط است - وزراى محترم و مسئولان حضور دارند و دستگاههاى دولتى بايد آنها را دنبال كنند - بعضى از پيشنهادها هم نه، كلىتر و فراتر از حيطهى دستگاههاى اجرائى است كه خب، بايد روى اينها فكر كنيم و انشاءاللَّه از آنها استفاده كنيم و به كار ببنديم.
اين پيشنهادى هم كه دربارهى نامگذارى روز شهادت شهيد چمرانبه نام روز «بسيج اساتيد» و «اساتيد بسيجى» ذكر شد، به نظرم پيشنهاد معنىدار و پرمغزى است. مرحوم شهيد چمران حقاً يك نمونه و مظهرى بود از آن چيزى كه انسان دوست ميدارد تربيت جوانان ما و دانشگاهيان ما به آن سمت حركت بكند. بد نيست.
و حق اين شهيد عزيز هم ايجاب ميكند كه چند كلمهاى دربارهى شهيد چمران صحبت كنيم. اولاً اين شهيد يك دانشمند بود؛ يك فرد برجسته و بسيار خوشاستعداد بود. خود ايشان براى من تعريف ميكرد كه در آن دانشگاهى كه در كشور ايالات متحدهى آمريكا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده - آنطور كه به ذهنم هست ايشان يكى از دو نفرِ برترينِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب ميشده - تعريف ميكرد برخورد اساتيد را با خودش و پيشرفتش در كارهاى علمى را. يك دانشمند تمامعيار بود. آن وقت سطح ايمان عاشقانهى اين دانشمند آنچنان بود كه نام و نان و مقام و عنوان و آيندهى دنيائىِ به ظاهر عاقلانه را رها كرد و رفت در كنار جناب امام موساى صدر در لبنان و مشغول فعاليتهاى جهادى شد؛ آن هم در برههاى كه لبنان يكى از تلخترين و خطرناكترين دورانهاى حيات خودش را ميگذرانيد. ما اينجا در سال 57 مىشنيديم خبرهاى لبنان را. خيابانهاى بيروت سنگربندى شده بود، تحريك صهيونيستها بود، يك عده هم از داخل لبنان كمك ميكردند، يك وضعيت عجيب و گريهآورى در آنجا حاكم بود، و صحنه هم بسيار شلوغ و مخلوط بود.
همان وقت يك نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسيد كه اين اولين رابطه و واسطهى آشنائى ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانى در اين نوار بود كه توضيح داده بود صحنهى لبنان را كه لبنان چه خبر است. براى ما خيلى جالب بود؛ با بينش روشن، نگاه سياسىِ كاملاً شفاف و فهم عرصه - كه توى آن صحنهى شلوغ چه خبر است، كى با كى طرف است، كىها انگيزه دارند كه اين كشتار درونى در بيروت ادامه داشته باشد - اينها را در ظرف دو ساعت در يك نوارى ايشان پر كرده بود و فرستاده بود، كه دست ما هم رسيد. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد كه نگاه سياسى و فهم سياسى و آن چراغ مهشكنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل يك مه غليظ، فضا را نامشخص ميكند؛ چراغ مهشكن لازم است كه همان بصيرت است. آنجا جنگيد؛ بعد كه انقلاب پيروز شد، خودش را رساند اينجا.
از اول انقلاب هم در عرصههاى حساس حضور داشت. رفت كردستان و در جنگهايى كه در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزير دفاع شد؛ بعد كه جنگ شروع شد، وزارت و بقيهى مناصب دولتى و مقامات را كنار گذاشت و آمد اهواز، جنگيد و ايستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسيد. يعنى براى او مقام ارزش نداشت، دنيا ارزش نداشت، جلوههاى زندگى ارزش نداشت.
اينجور هم نبود كه يك آدم خشكى باشد كه لذات زندگى را نفهمد؛ بعكس، بسيار لطيف بود، خوشذوق بود، عكاس درجهى يك بود - خودش به من ميگفت من هزارها عكس گرفتهام، اما خودم توى اين عكسها نيستم؛ چون هميشه من عكاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائى داشت؛ عرفان نظرى نخوانده بود؛ شايد در هيچ مسلك توحيدى و سلوك عملى هم پيش كسى آموزش نديده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا.
انسان باانصافى بود. لابد قضيهى پاوه را شماها ميدانيد كه در پاوه بر روى بلندىها، بعد از چند روز جنگيدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اينها را از اطراف محاصره كرده بود و نزديك بود به اينها برسند كه امام اينجا از قضيه مطلع شدند، و يك پيام راديوئى از امام پخش شدكه همه بروند طرف پاوه؛ دوى بعدازظهر اين پيام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توى اين خيابانهاى تهران شاهد بودم كه همين طور كاميون و وانت و اينها بودند كه از مردم عادى و نظامى و غير نظامى از تهران و همين طور از همهى شهرستانهاى ديگر، راه افتادند بروند طرف پاوه. بعد از قضيهى پاوه كه مرحوم شهيد چمران آمده بود تهران، توى جلسهاى كه ما بوديم به نخستوزيرِ وقت گزارش ميداد كه بين اينها هم از قديم يك رابطهى عاطفىاى وجود داشت. مرحوم چمران توى آن جلسه اينجورى گفت: وقتى ساعت دو پيام امام پخش شد، به مجرد پخش پيام امام و قبل از آنى كه هنوز هيچ خبرى از حركت مردم به آنجا برسد، ما احساس كرديم كه كأنه محاصره باز شد. ميگفت: حضور امام و تصميم امام و پيام امام آنقدر مؤثر بود كه به صورت برقآسا و به مجرد اينكه پيام امام رسيد، كأنه براى ما همهى آن فشارها به پايان رسيد؛ ضد انقلاب روحيهى خودش را از دست داد و ما نشاط پيدا كرديم و حمله كرديم و حلقهى محاصره را شكستيم و توانستيم بياييم بيرون. آنجا نخستوزير وقت خشمگين شد و به مرحوم چمران توپيد كه ما اين همه كار كرديم، اين همه تلاش كرديم، تو چرا همهى اين را به امام مستند ميكنى؟! يعنى هيچ ملاحظه نميكرد؛ منصف بود. بااينكه ميدانست كه اين حرف گلهمندى ايجاد خواهد كرد، اما گفت.
حضور براى او يك امر دائمى بود. ما از اينجا با هم رفتيم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتيم. توى تاريكى شب وارد اهواز شديم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود يازده دوازده كيلومترى شهر اهواز مستقر بود. ايشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت كه با خودش از تهران جمع كرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با يك هواپيماى سى - 130 رفته بوديم آنجا. به مجردى كه رسيديم و يك گزارش نظامى كوتاهى به ما دادند، ايشان گفت كه همه آماده بشويد، لباس بپوشيد تا برويم جبهه. ساعت شايد حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، براى كسانى كه همراه ايشان بودند و لباس نظامى نداشتند، لباس سربازى آوردند و همان جا كوت كردند؛ همه پوشيدند و رفتند. البته من به ايشان گفتم كه من هم ميشود بيايم؟ چون فكر نميكردم بتوانم توى عرصهى نبرد نظامى شركت كنم. ايشان تشويق كرد و گفت بله، بله، شما هم ميشود بيائيد. كه من هم همان جا لباسم را كندم و يك لباس نظامى پوشيدم و - البته كلاشينكف داشتم كه برداشتم - و با اينها رفتيم.
يعنى از همان ساعت اول شروع كرد؛ هيچ نمي گذاشت وقت فوت بشود. ببينيد، حضور اين است. يكى از خصوصيات خصلت بسيجى و جريان بسيجى، حضور است؛ غايب نبودن در آنجايى كه بايد در آنجا حاضر باشيم. اين يكى از اوّلىترين خصوصيات بسيجى است.
در روز فتح سوسنگرد - چون ميدانيد سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعهى دوم حركت شد و فتح شد - تلاش زيادى شد براى اينكه نيروهاى ما - نيروهاى ارتش، كه آن وقت در اختيار بعضى ديگر بودند - بيايند و اين حمله را سازماندهى كنند و قبول كنند كه وارد اين حمله بشوند. شبى كه قرار بود فرداى آن، اين حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگيرد، ساعت حدود يك بعد از نصف شب بود كه خبر آوردند يكى از يگانهائى كه قرار بوده توى اين حمله سهيم باشد را خارج كردهاند. خب، اين معنايش اين بود كه حمله يا انجام نگيرد يا بكلى ناموفق بشود. بنده يك يادداشتى نوشتم به فرماندهى لشكرى كه در اهواز بود و مرحوم چمران هم زيرش نوشت - كه اخيراً همان فرماندهى محترم آمده بودند و عين آن نوشتهى ما را قاب كرده بودند و دادند به من؛ يادگار قريب سى ساله؛ الان آن كاغذ در اختيار ماست - و تا ساعت يك و خردهاى بعد از نصف شب ما با هم بوديم و تلاش ميشد كه اين حمله، فردا حتماً انجام بگيرد. بعد من رفتم خوابيدم و از هم جدا شديم.
صبح زود ما پا شديم. نيروهاى نظامى - نيروهاى ارتش - كه حركت كردند، ما هم با چند نفرى كه همراه من بودند، دنبال اينها حركت كرديم. وقتى به منطقه رسيديم، من پرسيدم چمران كجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. يعنى قبل از آنى كه نيروهاى نظامىِ منظم و مدون - كه برنامه ريخته شده بود كه اينها در كجا قرار بگيرند و آرايش نظامىشان چگونه باشد - حركت بكنند و راه بيفتند، چمران جلوتر حركت كرده بود و با مجموعهى خودش چندين كيلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدللَّه اين كار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا اين شهيد عزيز را رحمت كند. اينجورى بود چمران. دنيا و مقام برايش مهم نبود؛ نان و نام برايش مهم نبود؛ به نام كى تمام بشود، برايش اهميتى نداشت. باانصاف بود، بىرودربايستى بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عين لطافت و رقت و نازكمزاجى شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ يك سرباز سختكوش بود.
من خودم ميديدم شليك آر.پى.جى را كه نيروهاى ما بلد نبودند، به آنها تعليم ميداد؛ چون آر.پى.جى جزو سلاحهاى سازمانى ما نبود؛ نه داشتيم، نه بلد بوديم. او در لبنان ياد گرفته بود و به همان لهجهى عربى آر.بى.جى هم ميگفت؛ ماها ميگفتيم آر.پى.جى، او ميگفت آر.بى.جى. او از آنجا بلد بود؛ يك مقدار هم از يك راههائى گير آورده بود؛ تعليم ميداد كه اينجورى آر.پى.جى را بايستى شليك كنيد. يعنى در ميدان عمليات و در ميدان عمل يك مرد عملى به طور كامل. حالا ببينيد دانشمند فيزيك پلاسماىِ در درجهى عالى، در كنار شخصيت يك گروهبانِ تعليم دهندهى عمليات نظامى، آن هم با آن احساسات رقيق، آن هم با آن ايمان قوى و با آن سرسختى، چه تركيبى ميشود. دانشمند بسيجى اين است؛ استاد بسيجى يك چنين نمونهاى است. اين نمونهى كاملش است كه ما از نزديك مشاهده كرديم. در وجود يك چنين آدمى، ديگر تضاد بين سنت و مدرنيته حرف مفت است؛ تضاد بين ايمان و علم خندهآور است. اين تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغين - كه به عنوان نظريه مطرح ميشود و عدهاى براى اينكه امتداد عملى آن برايشان مهم است دنبال ميكنند - اينها ديگر در وجود يك همچنين آدمى بىمعنا است. هم علم هست، هم ايمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اينكه گفتند:
با عقل آب عشق به يك جو نمیرود بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ايمانى، با عشق هيچ منافاتى ندارد؛ بلكه خود پشتيبان آن عشق مقدس و پاكيزه است.
خب، حالا توقعى كه ما داريم و اين توقع، توقع زيادى هم نيست، يعنى آن زمينهاى كه انسان مشاهده ميكند - اين روحيه هاى پرنشاط شما، اين دلهاى پاك و صاف، اين ذهنهاى روشن، اين جوّال بودن فكرهاى شما كه انسان در عرصههاى مختلف از نزديك شاهد است - اين اميد را و اين توقع را به انسان ميبخشد، اين است كه فرآوردهى دانشگاه جمهورى اسلامى - نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده - چمرانها باشند؛ نه اينكه چمرانها يك استثنا باشند. اين اميد، اميد بىجائى نيست.
اگر در سال 76 كه شماها اول يك عده در مشهد، يك عده در اصفهان و يك عده در دانشگاه علم و صنعت، به نام اساتيد بسيجى دور هم جمع شديد و جمع و جور كرديد، ميگفتند كه ده سال بعد يا دوازده سال بعد چند هزار استاد بسيجى با همين انگيزهها، با همين عشقها و با همين جهتگيرىها در سطح كشور وجود خواهد داشت، هيچكس باور نميكرد؛ اما شد. نميخواهم مبالغه كنم؛ نميخواهم واقعيت را رنگينتر از آنچه كه هست براى خودم و براى شما نمايش بدهم و دل خودمان را به توهم خوش كنيم؛ نه، روشن است كه همهى ما در يك سطح نيستيم - بعضىمان بالاترند و بعضىمان پائينتريم: ايمانهايمان، عشقهايمان، همتهايمان، انگيزههايمان - لكن اين جريان، از صورت يك جريان باريك كه بعضى اميد نداشتند باقى بماند و بعضى همت گماشته بودند كه آن را از بين ببرند، به يك جريانى تبديل شده كه ديگر حالا جلوى آن را نميشود گرفت: جريان عظيم استادان انقلابى و مؤمن و بسيجى در سطح دانشگاه، در رشتههاى مختلف علمى و در رتبههاى بالاى علمى.
پس اين توقع بىجا نيست؛ وقتى انسان اين حركت را مىبيند، اين رشد را مىبيند، اين توقع بيجا نيست كه ما بخواهيم دانشگاه جمهورى اسلامى، در آينده عناصرى مثل چمران را پرورش بدهد. آن وقت شما ببينيد چه خواهد شد! چه خواهد شد! نظامى با مطالبات بينالمللىِ در سطح اعلا: در زمينهى انسان، در زمينهى حكومت، در زمينهى زن، در زمينهى اخلاق و در زمينهى علم. مطالبات امروز ما مطالبات بينالمللى است.
حالا بعضىها - مطبوعاتى و غيرمطبوعاتى - تا اسم بينالمللى مىآيد لبخند تمسخر ميزنند؛ اينها نميفهمند؛ درك نميكنند افق ديد وسيع يعنى چه. تا شما نظر به قله نداشته باشيد امكان ندارد تا دامنه هم بتوانيد حركت كنيد، چه برسد به اينكه اميدِ به قله رسيدن باشد؛ همت بلند. در روايات ما به مؤمن هم توصيه شده است كه همتْ بلند داشته باشد. بزرگان به سالك هم ميگويند: همتت عالى باشد. اين قدمهاى اول و فتوحات ابتداى كار، كسى را دلخوش نكند؛ همتهاى بلند بايد داشت. نگاه هم بايستى انسانى باشد. انسان يعنى آنچه كه در همهى جهان گسترده است؛ «إمّا اخ لك فى الدّين او نظير لك فى الخلق»؛ يا با شما دينش يكى است يا اگر دينش هم يكى نيست، در خلقت و آفرينش مثل شماست؛ انسانيت. نگاه بايستى متوجه يك چنين گسترهى وسيعى باشد.
آرزوهائى كه امروز ما براى اين گسترهى وسيع داريم، آرزوهائى است كه هيچ ملت آگاهى، هيچ دانشمند فرزانهاى و هيچ سياسى منصفى، اينها را رد نميكند. ما داعيهى محو نظام سلطه را داريم؛ يعنى رابطهى سلطهگرى: سلطهگر و سلطهپذير؛ حتى انسانى هم كه در يك كشورى كه دولتش صددرصد سلطهگر است زندگى ميكند، اين را رد نميكند؛ يعنى در مناسبات جهانى، رابطه رابطهى سلطهگر و سلطهپذير نباشد. همچنين عدالت و استفادهى از علم براى آسايش بشر نه براى تهديد بشر. بخصوص در طول اين دورههاى اخيرِ بعد از جنبش علمى دنيا - رنسانس - به اين طرف و بخصوص در اين يك قرن اخير، بسيارى از آنچه در زمينهى علم انجام گرفته، به جاى اينكه براى آسايش بشر باشد در تهديد بشر بوده؛ يا تهديد جان، يا تهديد اخلاق، يا تهديد خانواده؛ و تشويق به مصرفگرائى و پركردن جيب چپاولگران بينالمللى و صاحبان و پديدآورندگان تراستها و كارتلها. ما ميگوئيم علم، به جاى اينها در خدمت انسان قرار بگيرد؛ در خدمت آسايش انسان، در خدمت آرامش انسان و در خدمت روح و روان انسان. اينها حرفهائى است كه دنيا نميتواند رد كند.
ميدانيد وقتى نظامى با اين آرمانها و ملتى با اين خصوصيات - با به كارگيرى همتِ ايمانى براى پيشرفت در اين عرصهها، با استفادهى از وعدههاى قرآنى در زمينهى نصرت مؤمنين، با نترسيدن از مرگ و مرگ را وصول به خدا و شهادت للَّه دانستن - به شخصيتهائى دانشمند و فرزانه از قبيل چمران مزين و مفتخر بشود، به كجا خواهد رسيد؟! اين آن توقعى است كه ما داريم.
يك جمله در باب بسيج عرض بكنيم. بسيج يك حركت عجيب و بىنظير بود كه در انقلاب اتفاق افتاد. اين هم برخاسته و سرچشمه گرفتهى از آن سرچشمهى حكمت الهىاى بود كه خداى متعال در دل آن مرد بزرگ - آن امام بزرگوار - به وديعه گذاشته بود. امام حكيم بود؛ حكيم به معناى واقعى. ما گاهى تعبير حكيم را براى آدمهاى كوچك به كار ميبريم؛ لكن او به معناى واقعى كلمه حكيم بود. «و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا»؛ خداى متعال به او حكمت داده بود. از دل او يك حقايقى سرريز ميشد و سرازير ميشد؛ از جمله، همين مسئلهى بسيج بود؛ كه امام از روز اول پيروزى يا حتى قُبيل پيروزى با كشاندن مردم به عرصه، با گذاشتن بار حركت به دوش مردم، با اعتماد به مردم، پايهى بسيج را گذاشت. به مردم اعتماد كرد؛ مردم هم به خودشان اعتماد پيدا كردند؛ اعتماد به نفس پيدا كردند؛ اگر امام به مردم اعتماد نميكرد، مردم هم به خودشان اعتماد نميكردند. پايهى بسيج همان جا گذاشته شد. در واقع سپاه پاسداران از بسيج روئيد؛ جهادسازندگى از بسيج روئيد؛ ولو سازمان بسيج يك سازمان مدونى مثل سالهاى بعد نبود، اما فرهنگ بسيج، حركت بسيج و حقيقت بسيج، منشأ خيرات عظيمى در كشور، در جامعهى ما و در نظام اسلامى شد. بسيج يك چنين حقيقتى است. بسيج در واقع يك ارتش بىرنگِ بىادعاى همهگير در سطح كشور است؛ و اين ارتش براى مبارزهى در همهى عرصههاست؛ نه فقط در عرصهى نظامى. عرصهى نظامى يك گوشهى محدودِ گاهگاهى است. هميشه كه جنگ پيش نمىآيد.
عرصهى حضور بسيج خيلى وسيعتر از عرصهى نظامى است. اينى كه من بارها گفتم و تكرار ميكنم كه نبايد بسيج را يك نهاد نظامى به حساب آورد، تعارف نيست؛ بلكه حقيقت قضيه اين است. بسيج عرصهى جهاد است، نه قتال. قتال يك گوشهاى از جهاد است. جهاد يعنى حضور در ميدان با مجاهدت، با تلاش، با هدف و با ايمان؛ اين ميشود جهاد. لذا «جاهدوا بأموالكم و أنفسكم فى سبيل اللَّه»؛ جهاد با نفس، جهاد با مال. جهاد با نفس كجاست؟ فقط به اين است كه توى ميدان جنگ برويم و جانمان را كف دست بگيريم؛ نه، يكى از انواع جهاد با نفس هم اين است كه شما شب تا صبح را روى يك پروژهى تحقيقاتى صرف كنيد و گذر ساعات را نفهميد. جهاد با نفس اين است كه از تفريحتان بزنيد، از آسايش جسمانيتان بزنيد، از فلان كار پرپول و پردرآمد - به قول فرنگىها پولساز - بزنيد و تو اين محيط علمى و تحقيقى و پژوهشى صرف وقت كنيد تا يك حقيقت زندهى علمى را به دست بياوريد و مثل دستهى گل به جامعهتان تقديم كنيد؛ جهاد با نفس اين است. يك قسمت كوچكى هم جهاد با مال است.
پس عرصهى بسيج يك عرصهى عمومى است؛ نه مختص يك قشر است، نه مختص يك بخشى از بخشهاى جغرافيائى كشور است، نه مختص يك زمانى دونِ زمان ديگرى است؛ نه مختص يك عرصهئى دون عرصهى ديگرى است. در همهى جاها، در همهى مكانها، در همهى زمانها، در همهى عرصهها و در همهى قشرها، اين وجود دارد. اين معناى بسيج است.
حالا شما تو دانشگاه ميخواهيد بسيجى باشيد. معلوم است كه چه كار بايد كرد. دانشگاه به چى احتياج دارد؟ كشور به چى احتياج دارد؟ چند سالى است ما بحث علم را پيش كشيديم؛ شما نگاه كنيد امروز بسيارى از حسادتها و رقابتها و حسرتها و احساس عقبماندگىهاى دشمنان بينالمللى ما به خاطر پيشرفت علمى شماست. آنهائى كه امروز ملت ايران را تحسين ميكنند، به خاطر علمش او را تحسين ميكنند؛ آنهائى كه دشمنى ميورزند به خاطر علم اوست كه دشمنى ميورزند. پيشرفت علمى شما يك چنين اثرى دارد.
اين تازه در قدم اول است. ما هنوز كارى نكرديم. بله در نانوتكنولوژى، بيوتكنولوژى، بحثهاى هستهاى، بحثهاى هوا - فضا و رشتههاى گوناگون علمى پيشرفتهائى شده كه مهم و بزرگ است؛ اما اينها در مقياس و معيار حركت علمى يك كشور چيزى نيست. يكى از دوستان گفتند و بنده هم اين آمار را دارم، كه سرعت پيشرفت علمى و توليد علم در كشور ما يازده برابرِ متوسط دنياست. اين را يك مركز تحقيقاتى غربى - مستقر در كانادا - با جزئياتش ذكر كرده است. البته اين يازده، متوسطش است؛ در بعضى از قسمتها سى و پنج برابرِ سرعت رشد دنياست؛ در بعضى جاها هم كمتر است؛ متوسطش ميشود يازده برابر. يعنى سرعت پيشرفت علمى ما در طول اين ده سال پانزده سال اخير يازده برابرِ سرعتى است كه دنيا داشته؛ اين خيلى چيز مهمى است. لكن اين آن چيزى نيست كه ما توقع داريم و دنبالش هستيم؛ اين خيلى كمتر از آن است. اين سرعت بايستى با همين شدت ادامه داشته باشد تا ما به تراز مورد نظر برسيم؛ اين در دانشگاه لازم است.
در دانشگاه پرورش انسانِ در تراز شهيد چمران لازم است؛ اين را لازم داريم. خب پس استاد بسيجى ميداند در دانشگاه بايست چه كار كند؛ اين حضور دائم، اين حضور بجا و بهنگام، اين حضور مخلصانه و مجاهدانه براى استاد بسيجى به اين معناهاست كه گفته شد. و استاد خيلى نقش دارد. نقش استاد در محيطهاى آموزشى نقش بسيار برجسته و مهمى است. استاد فقط آموزندهى دانش نيست؛ بلكه منش استاد و روش استاد ميتواند مربى باشد؛ استاد، تربيت كننده است. تأثير استاد روى شاگرد، علىالظاهر از تأثير بقيهى عوامل مؤثر در پيشرفت علمى و معنوى و مادى متعلم بيشتر است؛ از بعضى كه خيلى بيشتر است. گاهى استاد ميتواند يك كلاس را، يك مجموعهى دانشجو يا دانشآموز را با يك جملهى بجا تبديل كند به انسانهاى متدين. لازم هم نيست حتماً رشتهى علوم دينى يا معارف را تدريس كند؛ نه، شما گاهى يك جا در درس فيزيك، يا در درس رياضى، يا در هر درس ديگرى - علوم انسانى و غير انسانى - ميتوانيد يك كلمه بر زبانتان جارى كنيد، يا يك استفادهى خوب از يك آيهى قرآن بكنيد، يا يك انگشت اشاره به قدرت پروردگار و صنع الهى بكنيد كه در دل اين جوان ميماند و او را تبديل ميكند به يك انسان مؤمن. استاد اينجورى است.
عكسش هم البته هست. متأسفانه اساتيدى در دانشگاههاى امروز ما هستند - اگرچه كمند - كه درست نقطهى مقابل عمل ميكنند - حالا درسشان هرچى هم كه است؛ مربوط است يا نيست - و با يك كلمه، اين جوان را از آيندهى خودش نااميد ميكنند، از آيندهى كشورش نااميد ميكنند، از آيندهى حضورش در كشور نااميد ميكنند، او را به ميراث گذشتهى خودش بىاعتنا ميكنند، او را تشنهى نوشيدن از سرچشمههاى ناسالم و آلودهى بيگانگان ميكنند و رها ميكنند. از اين قبيل هم داريم. استاد يك چنين نقشى دارد. بنابراين با معنائى كه براى بسيج ميكنيم، با معنائى كه براى استاد ميكنيم و با تلقىاى كه از استاد بسيجى داريم، معلوم ميشود كه نقش شماها در دانشگاه چقدر نقش حساسى است.
وجود اين مجموعه براى نظام اسلامى يك نعمت است؛ يك نعمت بزرگ. اين همه استاد مؤمن، در هيچ كشورى از كشورهاى اسلامى - به طريق اولى غير اسلامى - وجود ندارد كه در كشور ما هست. استاد دانشگاه، دانشمند، متخصص، حرفهاى در رشتهى خود و مؤمن به خدا و مؤمن به جهاد و مؤمن به راه خدا و اهداف الهى؛ آن هم با اين تعداد كثير و اين كميت. اين ديگر در دنيا بىنظير است. اين هم از بركات امام بزرگوار است. اين را قدر بدانيد؛ اين را دودستى نگه داريد. اين را سامان بدهيد؛ اهدافش را مشخص كنيد؛ دقيق كنيد؛ فعاليتهائى را كه استاد بسيجى بايد انجام بدهد را شفاف كنيد و روشن كنيد؛ به معناى واقعى كلمه، فرماندهان اين عرصهى عظيمِ جهاد فىسبيلاللَّه باشيد. كار بسيار مهمى است.
امروز كشور به اين چيزها احتياج دارد. بحث امروز هم نيست، هميشه احتياج دارد؛ منتها ما امروز در يك برههى حساس به سر ميبريم. اگر من بخواهم آن لبّ تلقى و برداشت خودم را به شما عرض بكنم - كه شايد در يك مجال كوتاه، برايش استدلال هم نشود ارائه كرد؛ البته مستدل است، منتها شايد در دو كلمه نشود استدلالى برايش بيان كرد - اين است كه مراكز استكبارى جهانى در مقابلهى با حركت اسلامى كه نماد واقعىاش جمهورى اسلامى است، دارند آخرين تلاشهاى خودشان را ميكنند. در بسيارى از عرصهها تلاشهايشان و تدابيرشان به بنبست خورده و كار از دستشان در رفته است. اين كمربندى كه اينها بر دور مسائل جهانى كشيده بودند و حيطهبندىاى كه كرده بودند، در حساسترين نقاط روى زمين يعنى خاورميانه، اين كمربند پاره شده - يا سست شده، حداقلش اين است؛ ولى به نظر من پاره شده - و از دستشان در رفته است.
خدا مرحوم آ شيخ حسين لنكرانى، روحانى سياسىِ كهنهكار قديمى را رحمت كند. ايشان سالهاى 53 و 54 يا شايد هم زودتر - سالهاى اواخر دههى چهل - وضعيت رژيم طاغوت را تشبيه ميكرد به كسى كه روى يك گنبدى رفته و يك دستمال ابريشمى هم دستش است كه توى آن پر از گردوست؛ و گوشهى اين دستمال وا شده، و گردوها همين طور دارد ميريزد؛ اين ميخواهد اين گردو را بگيرد، يك گردو از آن طرف مىافتد، يك گردوى ديگر، يك گردوى ديگر، خودش هم روى گنبد است! بالاخره آدم روى زمين صاف، باز ميتواند گردوها را هر جور هست جمع كند.
به نظر من امروز نظام سلطه در مواجههى با حركت اسلامى يك چنين حالتى دارد. جاپايش محكم نيست؛ زيرا بسيارى از شگردهاى تبليغاتىِ استواربنيانِ قديمىِ اينها براى مردم دنيا رو شده است. امروز در جامعهى آمريكا، خشم عميق از حضور قدرتمند لابى صهيونيستى بتدريج دارد توسعه پيدا ميكند. اين نارضائى در بين مردم آمريكا - كه مركز تحرك صهيونيستها و قدرتمندان صهيونيستى و سرمايهداران صهيونيست است - بتدريج دارد به وجود مىآيد؛ البته رژيم حاكم در آمريكا بر مردم بسيار سخت ميگيرند - يك نوع خاص سختگيرى - و آنچنان اينها را مشغول زندگى و گرفتار زندگى ميكنند كه فرصت سر خاراندن ندارند؛ در عين حال اين حالت دارد به وجود مىآيد. اين اطلاعات موثق ماست. در كشورهاى اروپائى هم به يك نحو ديگر. كشورهاى اسلامى كه معلوم است. كشورهاى خاورميانه كه معلوم است. ملتها حالت نفرت - و بعضاً بغض - نسبت به رژيم ايالات متحده و مجموعهى سلطه در دنيا دارند. اين را هم نميتوانند جمع كنند؛ هى تلاش ميكنند، اما نميتوانند جمع كنند.
اگر نظام جمهورى اسلامى در دنيا سر نكشيده بود و طلوع نكرده بود، مشكل آنها به اين زودى پيش نمىآمد و ممكن بود اين مشكل پنجاه سال ديگر براى آنها بُروز پيداكند؛ ممكن هم بود اين مشكل به اين زودىها پيش نيايد. اما حضور جمهورى اسلامى و ظهور جمهورى اسلامى كار را بر اينها مشكل كرده؛ لذا بشدت دشمنند. دشمنى هم ميكنند؛ اما دشمنى دستپاچه و سراسيمه. دشمنىها از اين قبيل است. حالا كارهائى كه ميكنند، تدابيرى كه ميكنند، جنجالهائى كه ميكنند، تبليغاتى كه دنبالش ميگذارند، يك قطعنامه در سازمان ملل، چند قلم تحريم، بعد هم بزرگنمائى تحريمها، بيش از آنچه كه واقعيت دارد اين تحريمها را اهميت دادن، بعد تهديد نظامى را هم به صورت احتياطاً نيمبند پشت سرش نگه داشتن، همه به خاطر اين است كه اينها در مواجههى با اين حركت عظيم و متين و بنيانى اسلامى در كليهى جهان اسلام، دچار انفعالند. ملت ايران هم پيشرو اين حركتند.
البته زحماتى را ايجاد ميكنند؛ شكى نيست. در همهى برخوردهاى اجتماعى زحمتهائى وجود دارد؛ اما انسان زحمتها را تحمل ميكند براى اينكه به منافع بزرگتر و به نقطهى عالىترى برسد. امروز اينجورى است. بنابراين، اين مقطع از اين نظر كه گفتم مقطع حساسى است و احتياج به كار هست، احتياج به تلاش هست.
پس در درجهى اول توى دانشگاهها كار علمى، كار پژوهشى و تحقيقى، كار معنوى و ايمانى، حاكم كردن روحيهى مجاهدت و جهاد بر همهى فعاليتها، قلمهاى اصلىاى است كه بايد وجود داشته باشد. و آنگاه سامان دادن به اين حركت. البته اعتقاد من اين است كه استاد متدينِ علاقهمند به كار براى كشور، در سطح كشور مختص به همين مجموعهاى كه در بسيج اساتيد حضور دارند، نيست؛ فراتر از اينهاست. بسيارى هستند كارت بسيج هم ندارند، جزو مجموعهى بسيج اساتيد هم نيستند، اما در معنا بسيجىاند، در معنا متديناند، در معنا آمادهاند - البته سطح آمادگىها هميشه يكسان نيست؛ سطح ايمانها يكسان نيست؛ هميشه همين جور بوده، بعد از اين هم همين جور خواهد بود - اما داخل در مجموعهاند. بايد ساماندهى كرد؛ بايد نگاه عاقلانه و مدبرانه داشت؛ برنامهها را مشخص كرد؛ هدفها را مشخص كرد. كارى است كه بايد انجام بگيرد. اين بر مجموعهى شماست.
آن وقت در عمل فردى، كار تعليم دانشجويان را، كار حضور در فضاى فكرى دانشجويان را بايد دنبال كنيد. اساتيد بسيجى ميتوانند در دل دانشجويان و در فضاى ذهن آنها يك حضور معنوى و هدايتگر و آرامشبخش داشته باشند. نقش مهمِ ايجاد بصيرت - هم در خود مجموعه، هم در مجموعهى مخاطب شما كه دانشجويان هستند - يكى از كارهاى بسيار مهم است. و بصيرت خيلى نقش ايفاء ميكند. تمرين حضور. همانى كه دربارهى شهيد چمران گفتم؛ شب تا ساعت يك بعد از نصف شب و بيشتر دنبال كار است، صبح زود - تاريك، روشن - جلوتر از همه توى جبهه است و هرجا لازم هست، حضور دارد. اين حضور دائم و بهنگام در هر نقطهاى كه لازم است را بايد تمرين كنيم. همهى ما بايد اين را ياد بگيريم.
اتحاد و يكپارچگى در درون و نيز تزريق اتحاد به مجموعهى جامعه. برادران، خواهران، عزيزان! امروز كشور به اتحاد كلمه خيلى نيازمند است. بنده مخالفم با سخنى و حركتى و نوشتارى كه - حتى اگر با انگيزهى درست و با انگيزهى صادقانه است - موجب شقاق و شكاف ميشود؛ بنده موافق نيستم. اگر كسى نظر من را ميخواهد بداند، نظر من اين است كه عرض كردم. ما بايستى انسجام را ايجاد كنيم. ما بايستى تلائم را در مجموعهى اين ظرفيت عظيم به وجود بياوريم. حالا مگر نميشود اين جمعى كه شما اينجا نشستهايد به بهانههاى گوناگون به ده تا جمع تقسيم كرد؟ راحت ميشود؛ كسانى كه رنگ لباسشان اين است، كسانى كه سنشان اين است، كسانى كه اهل فلان نقطهى كشورند؛ ميشود جدا كرد؛ ميشود ديواركشى كرد. هنر انقلاب اين بود كه آمد ديوارها را از وسط برداشت. ما توى خانههاى كوچك كوچك، با ديوارهاى بلند زندگى ميكرديم و از هم خبر نداشتيم؛ انقلاب آمد اين ديوارها را برداشت و اين خانههاى كوچك را تبديل كرد به يك عرصهى وسيع؛ عرصهى ملت ايران؛ ملت انقلابى. دانشجومان با طلبه بد بود؛ طلبهمان با دانشجو بد بود؛ استادمان با بازارى بد بود؛ بازارىمان با كشاورز بد بود؛ بين خودمان ديواركشى كرده بوديم. انقلاب آمد اين ديوارها را برداشت. ما حالا باز دوباره بيائيم ديواركشى كنيم؟! آن هم ديوارهاى نادرست و ناحق. نه، مبانى روشن است؛ اصول روشن است؛ جهت روشن است. هر كى در اين جهت با اين مبانى دارد حركت ميكند، جزو مجموعه است. اين را توجه داشته باشيد.
من بارها گفتهام: ظلم نكنيم. اين هم يكى از آن اساسىترين كارهاست. ظلم چيز بدى و چيز خطرناكى است. ظلم فقط اين نيست كه آدم توى خيابان به يكى كشيده بزند. گاهى يك كلمهى نابجا عليه يك كسى كه مستحقش نيست، يك نوشتهى نابجا، يك حركت نابجا، ظلم محسوب ميشود. اين طهارت دل را و طهارت عمل را خيلى بايستى ملاحظه كرد.
من اين را به نظرم يك جائى گفتم. پيغمبر اكرم ايستاده بودند يك كسى را كه حد رجمِ زنا را بر او جارى ميكردند، ميديدند؛ بعضىها هم ايستاده بودند؛ دو نفر با همديگر حرف ميزدند؛ يكى به يكى ديگر گفت كه مثل سگ تمام كرد و جان داد - يك همچين تعبيرى - بعد پيغمبر به سمت منزل يا مسجد راه افتادند و اين دو نفر هم همراه پيغمبر بودند. توى راه كه ميرفتند، رسيدند به يك جيفهى مردارى - به يك مردارى، حالا جسد سگى بود، درازگوشى بود، هر چى بود - كه مرده بود و آنجا افتاده بود. پيغمبر به اين دو نفر رو كردند و گفتند: گاز بگيريد و يك مقدارى از اين ميل كنيد. گفتند: يا رسولاللَّه! ما را تعارف به مردار ميكنيد؟! فرمود: آن كارى كه با آن برادرتان كرديد، از اين گاز زدن به اين مردار بدتر بود. حالا آن برادر كى بوده؟ برادرى كه زناى محصنه كرده بوده و رجم شده و اينها دربارهاش آن دو جمله را گفتهاند و پيغمبر اينجور ملامتشان ميكند!
زيادتر نگوئيد از آنچه كه هست، از آنچه كه بايد و شايد. منصف باشيم؛ عادل باشيم. اينها آن وظائف ماست. اينجور نيست كه ما چون مجاهديم، چون مبارزيم، چون انقلابى هستيم، بنابراين هر كسى كه از ما يك ذره - به خيال ما و با تشخيص ما - كمتر است، حق داريم كه دربارهاش هر چى كه ميتوانيم بگوئيم؛ نه، اينجورى نيست. بله، ايمانها يكسان نيست، حدود يكسان نيست و بعضى بالاتر از بعضى ديگر هستند. خدا هم اين را ميداند و ممكن است بندگان صالح خدا هم بدانند؛ لكن در مقام تعامل و در مقام زندگى جمعى، بايد اين اتحاد و اين انسجام حفظ بشود و اين تمايزها كم بشود.
آنچه كه مهم است فراموش نشود، اهداف و شاخصهاى اصلى است. اين را بارها گفتهايم و امروز هم يكى از اساتيد محترم، اينجا گفتند؛ استكبارستيزى؛ ايستادگى قاطع در مقابل حركت كفر و نفاق - نه فقط در كشور، بلكه در سطح جهان - مرزبندى شفاف با دشمنان انقلاب و دشمنان دين؛ اينها شاخص است. اگر كسى مرزبندى شفاف نميكند، قدرِ خودش را كاهش ميدهد؛ اگر گرايش پيدا ميكند، از دائره خارج ميشود. اينها آن مبانى و آن خطوط اصلى است. حركت انقلاب، حركت روشنى است، حركت رو به جلوئى است و اين حركت انشاءاللَّه ادامه پيدا خواهد كرد.
خب ما هم خواستيم حالا مثل اين آقايان كه بسيجى عمل كردند و اين همه مطلب را در پنج دقيقه گفتند، در اين مدت طولانى كه در اختيار ماست، همهى حرفهامان را بزنيم، لكن مىبينيم كه نه؛ همه را كه نشده بزنيم، اما آنچه كه لازم بود، به نظرم به عرض رسيده. من بيشتر از اين مزاحمتان نشوم.
اميدوارم كه خداى متعال همهى شما را حفظ كند و موفق بدارد و روزبهروز بصيرت شما را بيشتر كند. و انشاءاللَّه شما را هم در جهاد علمى، هم در جهاد عملى، هم در جهاد بصيرتپراكنى - در محيط علم و محيط دانشگاه و همچنين در محيط جامعه - روزبهروز موفقتر كند.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
بيانات در جمع دانشآموختگان دانشگاه امام حسين (ع) 3/3/1389
عزيزان من! اين فرصت جوانى را، اين نيرو را، اين استعداد را قدر بدانيد. اين فرصت رشد و بالندگى را كه در اختيار شما قرار داده شده است، قدر بدانيد. هم شما، هم جوانان ارتش، هم جوانان نيروى انتظامى، هم مجموعهى مقدس و پاكيزهى بسيج عمومى، امروز در اين كشورِ خدائى امكاناتى دارند كه هرگز چنين امكاناتى در اختيار جوانان برگزيده و مؤمن و صالح قرار نداشته است. از اين فرصتها استفاده كنيد. استفادهى از اين فرصتها، بزرگترين شكر است.
بیانات در دیدار فرماندهان ارشد نظامی و انتظامی 22/1/1389
نيروهاى مسلح - همچنان كه در بيان اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) هست - حصارند؛ حصن و حصارِ بركشيدهى در پيرامون يك ملت و يك كشورند. حصار هميشه بايستى پابرجا باشد، حصار بايد رخنه پيدا نكند؛ لذا نيروهاى مسلح هميشه بايستى استوارى خودشان را حفظ كنند. در داخل حصار، حوادث و شرائط گوناگونى پيش مىآيد؛ يك عده خوابند، يك عده بيدارند، يك عده دعوا ميكنند، يك عده مشغول عروسىاند، يك عده مشغول عزايند؛ اما اين حصار بايد در همهى اين احوالات مستحكم باقى بماند. با اين چشم به نيروهاى مسلح نگاه كنيد. اين استحكام بايد دائم باقى باشد. اگر اين استحكام بود، اگر نگهبانانى كه بر روى حصار دارند نگهبانى ميدهند، دائم هشيار بودند، مراقب بودند، حركات دشمن را رصد كردند، از هيچ نقطهاى غافل نشدند، امنيت داخل حصار محفوظ خواهد بود؛ در سايهى آن امنيت، مردم به دين و دنيا ميتوانند برسند؛ كه اگر امنيت نبود، نميتوانند. پس پرداختن به استحكام نيروهاى مسلح، يك اصل دينىِ غيرقابل اغماض است. همه بايستى مراقب باشند، خود نيروهاى مسلح هم بايد مراقب باشند، دولتها هم بايد حواسشان باشد، مردم هم بايد حمايت كنند؛ اين حصار بايستى مستحكم باشد. در همهى احوال، هر اتفاقى در داخل رخ ميدهد، حصار نيروهاى مسلح بايد محفوظ باشد.
خوب، اين تشبيه معقول به محسوس است. حصار در هر جا يك معنائى دارد. شما حصاريد؛ ارتش يك جور حصار است، سپاه يك جور حصار است، بسيج يك جور حصار است، نيروى انتظامى يك جور حصار است، حفاظت اطلاعات يك جور حصار است؛ هر كدام در آن وظيفههاى تعيين شده و تعريف شدهى خودشان بايستى آن جنبهى حصار بودن خودشان و لزوم استحكام اين حصار را مراعات كنند و نگه بدارند.
بیانات در منطقه عملیاتی فتحالمبين 11/1/1389
جوانهاى عزيز! فرزندان عزيز من! كه اغلب شما در آن روزها نبوديد، آن روزهاى سخت و تلخ را نديديد؛ اين دشت زيبا، اين صحنهى چشمنواز، اين زمين حاصلخيز، در يك روزى زير پاى دشمنان شما بود؛ چكمهپوشان رژيم بعثى در همين سرزمينى كه مال شماست، متعلق به شماست، آن چنان جهنمى بر پا كرده بودند كه انسان از جهات مختلف تأسف ميخورد، از جمله از اين جهت كه چطور اين سرزمين زيبا و اين طبيعت چشمنواز را تبديل كرده بودند به يك آتش، به يك دوزخ. در ايام محنت جنگ، قبل از عمليات فتحالمبين، بنده از اين منطقهى شمالىِ مشرف بر اين دشت، اين چشمانداز وسيع را ديده بودم؛ اين خاطره از ياد من نميرود كه نيروهاى دشمن در اين سرزمين پهناور با چندين لشكر در اينجا متفرق بودند؛ زمين شما را، خاك شما را با چكمههاى خودشان ميكوبيدند و ملت ايران را تحقير ميكردند. آن كسى كه كشور شما را نجات داد، همين جوانهاى فداكار و مبارز بودند؛ همين بسيج، همين ارتش، همين سپاه، همين رزمندگان فداكار، كه امروز هم بازماندگان آنها در مناطق گوناگونى از كشور حضور دارند؛ بعضى از آنها هم به شهادت رسيدهاند؛ «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلا»(1).
بيانات در ديدار مردم قم در سالگرد قيام 19 دى 19/10/1388
يك نكته را هم به جوانان عزيز انقلابى، به فرزندان عزيز انقلابى خودم، به فرزندان بسيجى - از زن و مرد - عرض بكنم: جوانان از اطراف و اكناف كشور، از آنچه كه تهتّك بيگانگان از ايمان دينى به گوششان ميخورد يا با چشمشان مىبينند، عصبانى هستند؛ وقتى مى بينند روز عاشورا چگونه يك عدهاى حرمت عاشورا را هتك ميكنند، حرمت امام حسين را هتك ميكنند، حرمت عزاداران حسينى را هتك ميكنند، دلهاشان به درد مىآيد، سينههاشان پر ميشود از خشم؛ البته خوب، طبيعى هم هست، حق هم دارند؛ ولى ميخواهم عرض بكنم جوانهاى عزيز مراقب باشند، مواظب باشند كه هرگونه كار بى رويهاى، كمك به دشمن است. اينجا جوانها تلفن ميكنند - ميفهمم من، ميخوانم، غالباً تلفنها و نامه ها را خلاصه ميكنند، هر روز مى آورند، من نگاه ميكنم - مى بينم همين طور جوانها گلهمند، ناراحت و عصبانى؛ گاهى هم از بنده گله ميكنند كه چرا فلانى صبر ميكند؟ چرا فلانى ملاحظه ميكند؟ من عرض ميكنم؛ در شرائطى كه دشمن با همهى وجود، با همهى امكاناتِ خود درصدد طراحى يك فتنه است و ميخواهد يك بازى خطرناكى را شروع كند، بايد مراقبت كرد او را در آن بازى كمك نكرد. خيلى بايد با احتياط و تدبير و در وقت خودش با قاطعيت وارد شد. دستگاههاى مسئولى وجود دارند، قانون وجود دارد؛ بر طبق قانون، بدون هيچگونه تخطى از قانون، بايستى مُرّ قانون به صورت قاطع انجام بگيرد؛ اما ورود افرادى كه شأن قانونى و سمت قانونى و وظيفه ى قانونى و مسئوليت قانونى ندارند، قضايا را خراب ميكند. خداى متعال به ما دستور داده است: «و لايجرمنّكم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوى».(1) بله، يك عدهاى دشمنى ميكنند، يك عدهاى خباثت به خرج ميدهند، يك عده اى از خباثتكنندگان پشتيبانى ميكنند - اينها هست - اما بايد مراقب بود. اگر بدون دقت، بدون حزم، انسان وارد برخى از قضايا بشود، بىگناهانى كه از آنها بيزار هم هستند، لگدمال ميشوند؛ اين نبايد اتفاق بيفتد. من برحذر ميدارم جوانهاى عزيز را، فرزندان عزيز انقلابىِ خودم را از اينكه يك حركتى را خودسرانه انجام بدهند؛ نه، همه چيز بر روال قانون.
بيانات در ديدار جمع كثيرى از بسيجيان كشور 4/9/1388
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
خوشامد عرض ميكنم به همهى شما عزيزان - برادران، خواهران - بسيجيان سرافراز. از لحاظ تاريخى، اين روزها روزهاى نشاندار و بزرگى است: شهادت امام باقر (عليهالسّلام) كه يك شهادت داراى پيام بود؛ لذا خود امام باقر وصيت كرد كه بعد از او تا ده سال در منا به مناسبت اين رحلت، يادبود برپا شود. در ميان ائمهى ما اين بىسابقه است، بىنظير است. ياد امام باقر، يعنى ياد سر برآوردن حيات دوبارهى جريان اصيل اسلامى در مقابلهى با تحريفها و مسخهائى كه انجام گرفته بود.
خاطرهى ديگر، خاطرهى روز عرفه و روز عيد قربان است؛ كه از روز عيد قربان تا روز عيد غدير، در واقع يك مقطعى است متصل و مرتبط با مسئلهى امامت. خداى متعال در قرآن ياد ميفرمايد: «و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماما».*** 1 بقره: 124؛ «و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم ... » *** ابراهيم از طرف پروردگار منصوب شد به امامت. چرا؟ چون از عهدهى امتحانهاى دشوار برآمد. مبدأ اين را ميشود روز عيد قربان به حساب آورد، تا روز عيد غدير كه روز امامت اميرالمؤمنين علىبنابىطالب (عليه ءالاف التّحيّة و الثّناء) است. اين هم به دنبالهى امتحانات سخت بود. اميرالمؤمنين طول حيات مباركش را با امتحان - امتحانهائى كه از آن سرافراز بيرون آمده است - گذرانده؛ از سيزده سالگى يا يازده سالگى و قبول نبوت تا ليلةالمبيت، يك جوان فداكار و فانى در پيغمبر كه آماده است جان خود را فداى پيغمبر بكند - عملاً اين را در ماجراى هجرت پيغمبر به اثبات ميرساند - و بعد هم آن امتحانهاى بزرگ در بدر و احد و حنين و خيبر و بقيهى جاها. اين منصب والا، دنبالهى اين امتحانهاست؛ لذا دلها متوجه شده است به اينكه بين عيد قربان و عيد غدير يك ارتباط است. بعضى هم اين را «دههى امامت» ناميدهاند و نام مناسبى است.
هفتهى بسيج هم يك مقطع مهم است؛ يك يادبود بزرگ است. خوب، هفتههاى زيادى را اعلام كردند، داريم در طول سال؛ اما اين يكى يك امتيازات استثنائى دارد؛ چرا؟ چون خود بسيج يك استثناء است؛ يك حادثهى بىنظير است. اينى كه در يك كشور، از يك حقيقت، از يك نظام، مردم با همهى وجود خودشان، با بهترين عناصرشان، با مؤمنترين انسانهايشان دفاع كنند و حد و مرزى در عرصههاى مختلف جهاد و دفاع نشناسند، در جاى ديگرى من سراغ ندارم؛ لااقل در اين دنياى نزديك به زمان خودمان - كه دنياى انقلابها و تحولها و نظامهاى گوناگون بوده - بنده چنين چيزى را سراغ ندارم؛ اين مخصوص انقلاب ماست؛ و اين دل نورانىِ امام بزرگوار ما بود كه به اين حقيقت دست يافت و به الهام الهى و به كمك الهى اين را تحقق بخشيد و زمينهى عظيمِ دلهاى منور مردم مؤمن، يك چنين محصولى را به انقلاب داد. بسيج اين است.
وقتى با حقيقت معنا به بسيج نگاه شود، بسيج رمز پايدارى و ماندگارى و عزت ملى است. جمعى از بهترين و مؤمنترين مردم در هر عرصهاى كه كشور و نظام به آن احتياج دارد، بىمحابا وارد شوند، همهى توان خودشان را كف دست بگيرند، بياورند توى ميدان، اجر و مزدى هم نخواهند، نام و نشانى هم برايشان مطرح نباشد؛ اين خيلى چيز مهمى است. ما عادت كردهايم؛ مثل خيلى چيزهاى مهمى كه انسان به آنها عادت ميكند و اهميت آنها را توجه نميكند. چنين چيزى در جاى ديگرى نيست.
خوب، اولين عرصهاى كه بسيج را به خود جذب كرد، عرصهى دفاع از استقلال كشور و از مرزهاى كشور بود. بحث جان بود، بحث كنار گذاشتن همهى لذتهاى زندگى بود؛ پير و جوان هم نشناخت؛ همه آمدند: زنها آمدند، مردها آمدند، نوجوانها آمدند، پيرهاى سالخورده آمدند وارد ميدان شدند و امتحان دادند. كدام امتحان از اين بالاتر؟ آن زمان هم بودند كسانى كه حاضر نبودند از جانشان يا از مالشان يا از استراحتشان، هيچ مايهاى براى كشور و براى انقلاب و براى استقلال كشور بگذارند؛ ليكن يك جمع كثيرى از مردم آمدند وسط ميدان، همه چيزشان را آوردند وسط ميدان - از جان، از مال، از آسايش، از آبرو - و استقلال و عزت كشور را حفظ كردند.
مطمئن باشيد اگر حضور بسيج مستضعفين در هشت سال دفاع مقدس نبود، امروز سرنوشت كشور چيز ديگرى بود؛ دشمن مسلط ميشد و اين حركت عمومى، اين هيجان عمومى، اين جوانى كه خودش مىآمد، همهى خانوادهى خودش را هم در پشت جبهه در حال و هواى دفاع از انقلاب و دفاع از كشور و دفاع از نظام قرار ميداد، پديد نمىآمد؛ اين خيلى حادثهى عظيمى بود.
بعد از دوران جنگ هم در همهى حوادث، بسيج جلودار بوده است، پيشرو بوده است، خطشكن بوده است. اگر بحث اقتدار سياسى و ايستادگى سياسى مطرح بوده، اين جريان عظيمِ بسيج مردم در سرتاسر كشور اين شعار را تثبيت كردند، به رخ دنيا كشيدند؛ اگر بحث فرهنگى بوده است، اگر بحث سازندگى بوده است، چقدر در سرتاسر اين كشور كارهاى عظيم به وسيلهى نيروهاى بسيجى انجام گرفت. حتّى در ميدانهاى علمى - اشاره كردند؛ اين بيانات، بيانات خوبى بود - در عرصه هاى علمى، جوانان مؤمن كه خصوصيتشان همين است كه مؤمناند، دنبال نام و نشان نيستند، از همهى ظرفيت استفاده ميكنند؛ هدف هم آرمانهاى نظام اسلامى است. معناى بسيجى اين است. جوانهائى با اين خصوصيات وارد ميدان شدند. امروز افتخارات كشور، ساخته و پرداختهى دست همين انسانهاى خدوم و باارزش است. نشناختن اين حقائق - يعنى نشناختن معناى بسيج - خود اين، ظلم به بسيج است.
بعضى تصور كردند بسيج منحصر است در همين تعداد گردانهاى بسيجى يا سازمانهاى نظامى بسيجى - اينها البته جزو بهترين بسيجىها هستند - اما بسيج فقط اين نيست؛ بسيج گسترده است، در همهى عرصهها. شايد صدها برابر يا بيش از صدها برابر آن تعدادى كه در قالبهاى نظامى هستند، در قالبهاى غير نظامى هستند، در بخشهاى مختلف؛ در دانشگاه يك جور، در كارگاه يك جور، در قشرهاى مختلف مردم يك جور، در روستاها يك جور، در شهرها يك جور، در ميان عشاير يك جور، در حوزههاى علميه يك جور. بسيج حضور دارد؛ يك حضور فراگير و مقتدر و تمامنشدنى. بسيج نه به پول وابسته است، نه به عنوان و جاه و جلال وابسته است، نه به دستور از بالا وابسته است. معيار بسيج، بصيرت است و ايمان. ايمان از دل او ميجوشد، او را به كار وادار ميكند؛ بصيرت هم به او تفهيم ميكند كه چگونه حركت كند، معيارها را چگونه تشخيص بدهد، راه را چگونه طى كند. اين معناى بسيجى است.
هيچ تشكل ديگرى قابل مقايسهى با مجموعهى بسيج نيست. اين شكل سازمانيابى بسيجى هم ديگر قابل تكرار نيست، قابل تقليد نيست؛ اين مخصوص خود بسيج است، خصوصيت هم متعلق به بسيج است. نشناختن اين، ظلم است به بسيج. و وقتى انسان حقيقت بسيج را ميداند، آن وقت ميفهمد سرّ مخالفتها و دشمنىها و عنادهائى كه هدايت ميشود از طرف دشمنان انقلاب و دشمنان كشور و دشمنان نظام به سوى بسيج؛ علت اين دشمنىها را انسان ميفهمد. قلههاى بلند، بيشتر آماج قرار ميگيرند. نشانهاى برجسته، زودتر مورد توجه واقع ميشوند و آماج دشمنى قرار ميگيرند.
دشمنان ميدانند كه حضور بسيجى، واقعيت بسيج در كشور و در ميان ملت ايران چقدر اهميت دارد؛ لذا همت ميگمارند بر اينكه اين حقيقت مؤثر و كارآمد و نافذ را مورد تهاجم قرار بدهند. البته اين مظلوميت است. مظلوميت، مطلقاً به معناى ضعف نيست. قوىترين انسانهاى دنيا هم مظلوم واقع شدند. اميرالمؤمنين نيرومندترين انسان دورانهاى گوناگون است و مظلومترين انسانها هم هست. انقلاب ما و نظام جمهورى اسلامى جزو مقتدرترين و نافذترين پديدههاى دوران معاصر است، اما مظلوم هم هست. شخص امام بزرگوارمان - يك انسان مقتدر و قوى كه ميتوانست دنيا را تكان بدهد و تكان داد - جزو مظلومترين انسانهاى زمان خودش بود. بنابراين مظلوميت منافات ندارد با اقتدار. بسيج مظلوم است، ولى مقتدر است، نافذ است، اثرگذار است؛ اين اثرگذارى باقى خواهد ماند و بايد اين را روزبهروز خود عناصر بسيجى و مجموعههاى بسيجى تقويت و عميقتر كنند. تا بسيج هست، نظام اسلامى و جمهورى اسلامى از سوى دشمنان تهديد نخواهد شد؛ اين يك ركن اساسى است. در قضاياى مختلف هم بسيج كارآمدى خود را كاملاً نشان داده است.
آنچه مهم است براى مجموعههاى گوناگون مؤمن - كه در همه جاى كشور، در همهى قشرها، بدون هيچگونه اختلافى حضور دارند؛ كه اسم آنها اسم بسيج است؛ توصيف آنها به بسيج، يك توصيف حقيقى و واقعى است - اين است كه مراقبت كنند، آسيبشناسى كنند، نگذارند نقشههاى دشمن در آسيب زدن و آفت وارد كردن توفيق پيدا كند؛ اين مهم است. در همهى حركتهاى موفق، دو كار لازم است: يك كار، پيشبينىهاى راه براى پيشرفت؛ كار دوم، ملاحظهى نقصها و آفتزدائىها و شناخت آسيبها، براى اينكه ضعفها برطرف شود. اين هم پيشبينى است؛ اين هم مثل پيشبينى راه پيشرفت، جزو واجبات و فرائض هر حركت است.
همه اين را امروز فهميدهاند و دانستهاند كه مواجههى استكبار با نظام جمهورى اسلامى، ديگر از نوع مواجههى دههى اول انقلاب نيست. در آن مواجهه، زورآزمائى كردند؛ شكست خوردند. مواجههى سخت بود؛ ايجاد جنگ بود، كودتا بود. در اول انقلاب كودتا راه انداختند، شكست خوردند؛ شورشهاى قومى راه انداختند، سركوب شدند و شكست خوردند؛ جنگ تحميلى را به راه انداختند كه هشت سال به طول انجاميد، شكست خوردند؛ پس دنبال اين راهها نخواهند رفت، يعنى احتمالش ضعيف است. البته بايد هميشه هشيارى نسبت به همهى جوانب باشد. اما اين، اولويت استكبار در مواجههى با نظام اسلامى نيست. اولويت، آن چيزى است كه امروز به آن ميگويند جنگ نرم؛ يعنى جنگ به وسيلهى ابزارهاى فرهنگى، به وسيلهى نفوذ، به وسيلهى دروغ، به وسيلهى شايعهپراكنى؛ با ابزارهاى پيشرفتهاى كه امروز وجود دارد، ابزارهاى ارتباطىاى كه ده سال قبل و پانزده سال قبل و سى سال قبل نبود، امروز گسترش پيدا كرده. جنگ نرم يعنى ايجاد ترديد در دلها و ذهنهاى مردم.
يكى از ابزارها در جنگ نرم اين است كه مردم را در يك جامعه نسبت به يكديگر بدبين كنند، بددل كنند، اختلاف ايجاد كنند؛ يك بهانهاى پيدا كنند، با اين بهانه بين مردم ايجاد اختلاف كنند؛ مثل همين قضاياى بعد از انتخابات امسال كه ديديد يك بهانهاى درست كردند، بين مردم ايجاد اختلافى كردند. خوشبختانه مردم ما بابصيرتند. اينجور كارى در كشورهاى ديگر اوضاع كشور را بكلى عوض كرد؛ در جاهاى ديگر، ترديدافكنى در دلهاى مردم نسبت به يكديگر؛ يك بهانهاى مثل بهانهى انتخابات را پيش بكشند، ايجاد ترديد كنند، دلها را نسبت به يكديگر چركين كنند، مردم را در مقابل هم قرار بدهند؛ بعد در ميانه، عناصر دستآموزِ مغرضِ معاند را به كارهاى خلاف وادار كنند و مسئولين كشور نتوانند تشخيص بدهند كى بود، چى بود، چه شد. اين جزو طرحهاى اساسى است. اينجور كارى را دنبال ميكنند.
خوب، شما ببينيد در يك چنين وضعيتى چه چيزى بيش از همه براى انسان مهم است؟ بصيرت. بنده بارها بر روى بصيرت تكيه ميكنم، به خاطر همين. مردم بدانند چه اتفاقى دارد مىافتد؛ ببينند آن دستى را كه دارد صحنهگردانى ميكند، صحنه را شلوغ ميكند تا در خلال شلوغىهاى مردم، يك عنصر خائنى، يك عنصر دستنشانده و دستآموزى بيايد كارى را كه آنها ميخواهند، انجام بدهد و نشود او را توى مردم پيدا كرد؛ اين كارى است كه دشمن ميخواهد انجام بدهد. هر اقدامى كه به بصيرت منتهى بشود، بتواند عنصر خائن را، عنصر بدخواه را از آحاد مردم و تودهى مردم جدا كند، او را مشخص كند، اين خوب است. هر اقدامى كه فضا را مغشوش كند، مشوش كند، انسانها را نسبت به يكديگر مردد كند، فضاى تهمتآلود باشد، مجرم و غير مجرم در آن مخلوط بشوند، اين فضا مضر است، مخالف است.
اصرار بنده بر اين است كه آحاد مردم، ملت ايران، جريانات مختلف سياسى، همه در مقابل آن افراد معدودى كه با اصل اين انقلاب مخالفند، با اصل استقلال كشور مخالفند، هدفشان دودستى تقديم كردن كشور به آمريكا و به استكبار است، با يكديگر يكى باشند. دشمن از اينگونه عناصر در داخل ملتها دارد؛ در داخل ملت ما هم اينجور كسانى هستند، معدودى از اين قبيل پيدا ميشوند. متن ملت، آحاد مردم، اين تودهى عظيم مردمى - از خواص تا عامهى مردم - اينها را بايد از آن عناصر معدود خودفروخته جدا كرد؛ نبايد اشتباه اتفاق بيفتد. من مىبينم در بعضى از اظهارات، در بعضى از حرفها، فضا آنچنان مغشوش ميشود كه افراد سردرگم ميشوند؛ مردم نسبت به همديگر، نسبت به نخبگانشان، نسبت به مسئولانشان بدبين ميشوند؛ اين درست نيست.
حالا بعضىها - چه مطبوعات، چه بعضى از عناصر گوناگون - توصيهپذير نيستند؛ آنها از ما توصيه نميخواهند؛ معلوم نيست سياستهاى بعضى از اين دستگاهها و مطبوعات و رسانهها را كى معين ميكند و كجا معين ميشود - نانشان در ايجاد اختلاف است - اما آن كسانى كه مصالح كشور را ميخواهند، مايلند حقائق را غالب كنند، من توصيهام به آنها اين است كه از اين اختلافات جزئى و غير اصولى صرف نظر كنند. شايعهسازى و شايعهپراكنى درست نيست. انسان مىبيند صريحاً و علناً به مسئولين كشور - كسانى كه بارهاى كشور را بر دوش دارند - تهمت ميزنند، نسبت به اينها شايعهسازى ميكنند؛ فرق هم نميكند، چه رئيس جمهور باشد، چه رئيس مجلس باشد، چه رئيس مجمع تشخيص مصلحت باشد، چه رئيس قوهى قضائيه باشد؛ اينها مسئولين كشورند. مسئولين كشور كسانى هستند كه زمام يك كارى به اينها سپرده است؛ مردم بايد به اينها اعتماد داشته باشند، حسن ظن داشته باشند. نبايد شايعهپراكنى كرد؛ دشمن اين را ميخواهد. دشمن ميخواهد شايعهپراكنى كند؛ ميخواهد دلها را نسبت به يكديگر، نسبت به مسئولين بدبين كند.
ديديد شما در اوائل همين حوادث بعد از انتخابات - اين فتنهى بعد از انتخابات - اولين كارى كه شد، ترديدافكنى در كار مسئولين رسمى كشور بود؛ در كار شوراى نگهبان، در كار وزارت كشور. اين ترديدافكنىها خيلى مضر است؛ دشمن اين را ميخواهد. جوانان بسيجى بايد ايمان را، بصيرت را، انگيزه را، رعايت موازين و معيارها را، اينها همه را با هم ملاحظه كنند.
از جملهى چيزهاى مهمى كه بايد مورد توجه قرار بگيرد، تنوع عرصههاى حضور بسيج است. اين رويكردى كه اخيراً براى بسيج اعلام شد - رويكرد علم، نوآورى علمى، كار فرهنگى - بسيار چيز مباركى است. خيلى كارها هست كه بايد انجام بگيرد، كه جز با روحيهى بسيجى و با همين ايمان جوشان امكانپذير نيست. مطمئن باشيد تا بسيج در اين كشور هست، تا اين روحيهى صدق و صفا و خدمت بىمزد و منت در ميان مردم ما - بخصوص جوانان ما - وجود دارد، دشمن هيچگونه لطمهاى به اين انقلاب و به اين نظام و به اين كشور نخواهد توانست وارد كند.
كسانى هم كه با اشارهى دشمن، با تشويق دشمن، با لبخند دشمن، با كف زدن دشمن برايشان، ميخواهند با اين نظام، با اين قانون اساسى، با اين حركت عظيم مردمى مواجه كنند، سرشان را دارند به سنگ ميزنند؛ سر به ديوار ميكوبند، كار بيهوده ميكنند. مراقب باشيد، مواظب باشيد، نميشود هر كسى را بمجرد يك خطائى يا اشتباهى گفت منافق؛ نميشود هر كسى را بمجرد اينكه يك كلمه حرفى برخلاف آنچه كه من و شما فكر ميكنيم، زد، بگوئيم آقا اين ضد ولايت فقيه است. در تشخيصها خيلى بايد مراقبت كنيد. من تأكيدم به شما جوانان عزيز، فرزندان عزيز خود من، جوانان پرشور اين كشور در سرتاسر ميهن عزيز، همين است. انگيزهها با شدت، با قوّت، با ايمان كامل، با اميد كامل به آينده حفظ بشود؛ اما در تشخيصها و در مصداقهاى مختلف دقت بشود. بىدقتى در مصداقها، گاهى اوقات ضررها و لطمات بزرگى خواهد زد.
به خداى متعال توكل كنيد و از خداى متعال كمك بخواهيد. من دعاگوى شما هستم. انشاءاللَّه توجهات حضرت بقيةاللَّه (ارواحنا فداه) شامل حال همهى شما و همهى جوانان اين كشور و همهى مردم عزيز ما باشد و انشاءاللَّه ادعيهى زاكيهى آن بزرگوار بتواند ما را در همهى اين راهها كمك كند و دستگير اين ملت عزيز باشد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته </
بیانات در دانشكده علوم دریایی نوشهر 14/7/1388
در مورد مجموعهى نيروهاى مسلح كه خود يك خانوادهاند، توصيهى مؤكد من، مهربانى و همدلى و اتحادى است كه بحمدالله امروز هم هست. ارتش، سپاه، بسيج، نيروى انتظامى؛ همهى شما فرزندان اين خانواده و برادران يكديگريد. در مورد خصوصِ نيروى دريائى كه امروز شما جوانان دانشگاههاى ديگر و جمع ما همه ميهمانان نيروى دريائى در اين دانشگاه هستيم، بخصوص تذكر ميدهم كه نيروى دريائى امروز در بسيارى از نقاط عالم و در كشور ما يك نيروى راهبردى است؛ به چشم يك نيروى راهبردى به نيروى دريائى بايد نگريسته شود. سواحل جنوب شرقى كشور كه در اختيار نيروى دريائى ارتش جمهورى اسلامى ايران است، مناطق بسيار مهمى است و ظرفيتهاى بسيار خوبى براى پيشرفت است؛ به آنجاها اهتمام كنيد و اهميت بدهيد. دريانوردىها را كه امروز بحمدالله شكل پيشرفتهاى نسبت به گذشته گرفته است، ادامه بدهيد، به زيرسطحىها اهميت بدهيد و توجه كنيد، امكانات و تجهيزات پدافندى شناورهاى سطحى را در همه جا، بخصوص در درياهاى جنوب مورد توجه قرار بدهيد. نيروى دريائى امروز بحمدالله ظرفيتهاى خوبى دارد؛ بحمدالله فرماندهى خوبى هم دارد. امروز تلاش شما ميتواند ثمرات زيادى را به بار بياورد و شكوفائىهائى را براى شما، براى نيروى دريائى، براى كل ارتش جمهورى اسلامى ايران و براى نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى انشاءالله به بار بياورد. اين را از خدا ميخواهيم، به او دل ميبنديم و مطمئنيم كه آنچه را كه او اراده كند و اراده خواهد كرد، به آن خواهيم رسيد.
خطبه هاى نماز عيد سعيد فطر 29/6/1388
هفتهى دفاع مقدس آغاز ميشود. دفاع مقدس جهاد بزرگ دينى و ملى ملت ايران بود. ملت ايران روح اعتماد به نفس ملى را به وسيلهى هشت سال دفاع قدرتمندانه توانست در خود تقويت كند، توانست استعدادها را در خود شكوفا كند، توانست ظرفيتهاى ناشناختهى خود را بشناسد. جوانهاى ما در جنگ تحميلى، چه در نيروهاى مسلح - ارتش و سپاه - و چه در بسيج عظيم مردمى - بسيج مستضعفان - توانستند چهرهاى را از ايران نشان بدهند كه دهها سال بود - شايد بشود گفت دويست سيصد سال بود - كه از ايران چنين چهرهاى ديده نشده بود. اگر شما مىبينيد امروز ملت ما و جوانان ما با ظرفيت عظيم استعداد خود در ميدانهاى دانش و فناورى حضور دارند، بخش عمدهاى از اين مرهون دفاع مقدس است. آنجا بود كه ملت ايران آگاه شدند، دانستند كه چه ظرفيتى دارند، چه قدرتى دارند. آنهائى كه به جمهورى اسلامى حمله كردند، به خودشان وعده دادند كه سه روز ديگر، يك هفتهى ديگر، يك ماه ديگر، تهران را فتح خواهند كرد(!) امروز از آن روزها نزديك به سى سال گذشته است؛ ملت ايران روزبهروز مقتدرتر و قوىتر شده است؛ اين درخت روزبهروز تناورتر و ريشهدارتر شده است و آن مفلوكهائى كه آن خيالهاى باطل را كردند، هر كدامشان در كنجى به زبالهدان افتادند و نابود شدند. بعد از اين هم همين جور خواهد بود.
برای دسترسی به سایر سخنان مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای درباره بسیج قبل از 29/6/1388 بر روی آدرس ذیل کلیک کنید
http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?page=1&p=search&t=&q=بسیج&show=10